مادر زن

پریشب خونه دامادم دعوت داشتیم با خوانواده


میدونید چه حسی بهم دست دادحالا یه کم شیطونی


فک کنم دامادم داش پیش خودش یه شعری زمزمه میکرد حالا شعر


این شعر را باید با سوز دل خوند


شنیدم سر خر میاد


داره بابام در میاد


شنیدم مادر زنم


داره از سفر میاد


خبر آوردن برام


یه مشت کور و کر شل میاد


میدونه سرم شلوغه


 سر برج وفت حقوقه 


حقوقه ماه آینده کلکش شد دیگه کنده


میدونه که پول ندارم


همیشه نسیه میذارم

 

همه ی حرفاش دروغه


از بس که منو چزونده



خوب بید شعر دزدی حالا به خاطر دزدی بودنش 50 تومن بدید

زربشت

از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟

گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم