نون

دیگه قرار شد صفحه ام روی شعر گیر نکنه


اگه بهم کامنت ندید و نگید چقدر بامزه است دیگه دیگهبا ایشون طرفید..


یه روز برای پسر برادر شوهریم آش پشت پا بختن


آخه بسلامتی اولین نفری بود که توی فامیل داشت میرفت سربازی


خوب منم با فامیل شوهری رفتم آش بخوریممممممممممم


موقع برگشتن دختر خانمهای قوم شوهری همه گفتن با من برمیگردند


نیست که من با اونها یه سن و سال بودم


اونها از 14 تا 17 ساله بودن و مشغول تحصیل علم و دانش///


زنگ زدیم تاکسی سرویس اومد ...وای وای ....


همگی دوستانه روی هم نشستیم تا با هم بیاییم


برگشتنه اینها شیطونیشون درد گرفت خفن


همشونم زبونهاشون16 مترببین پیداست...


یکی گفت نون (شوهر) میخوام ووووشروع شد..


از پلا کارت زدن دم در وسر کوچه گرفته شروع شد تا به


سوپور محلمون توی شهر ما تکه خوشگل با نمگه اما سر و پا کلکه تموم شد ....


برای عالم آدم از قصاب و بقال و بقیه شعر خوندن که نون میخوتن


و هی خندیدن تا خونه موقع پیاده شدن آقای که راننده رو به من کرد و گفت:


توی فامیل ما چند تا پسر خوب داریم میخواهی بگم بیان خواستگاری اینها


من و میگی اینطوری شدمچنان خنده که نه چنان قهقهه ای زدم وسط کوچه


که همه ی همسایه ها اومدن ببینن کی منفجر شده


بعد از آروم شدنم بهش گفتم حاج آقا اینها بچه اند شوهر میخوان چیکار شوخی میکنن


اما اون ورپریدهها هی میگفتن کو ،کجاست ،بگو بیاد بعد بهش میگفتند تو را خدا نرو برو


خواستگارهات و بیار ..


بزور بردمشون توی خونه و اونقدر به اون راننده بیچاره خندیدند و شوخی کردن که من دل درد


گرفتم از دستشون...اینم یه خاطره ی نونی


حالا کی نون میخواد دستش بالا .....من ..من ..من..


راستی من که دارم ....تو ...تو.....تو


پیر شدم نه نشدم


ای زمانه من از این گردش تو سیر شدم....


بس که آزرده شدم خسته و دلگیر شدم....


ای مرگ چرا در آغوش نمیگیری مرا؟


به خیالت که جوانم ؟


به خدا پیر شدم!!!


.......................................................................................


واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند


چون به خلوت می روند خود کار دیگر می کنند


مشگلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس


توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند


گوئیا باور نمی دارند روزی داوری


کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند


اینم از کتاب رمان گندم


........................................................................................


گاهی باید یک نفر دست به صورتت بزنه و نقاب خنده ات را بیندازد


آن وقت در آغوشت بگیرد یک دل سیر گریه کنی


گریه ات که تمام شد ....


در گوشت زمزمه کند:


دیونه من باهاتم...


دیگه هیچ وقت گریه نکن....



من باهاتم خاک پاتم چون پرنده در  هوا تم من رفیق گریه هاتم