غم دارم عسل دختریم

نمیدونم چیم شده انگار مریضی عسل دختریم به منم سرایت کرده اصلا حوصله ندارم و کودک درون


منم داره نق نق شدید شدید میکنه حتی پیشرفت کرده خر درونم هم لگدهای بدی میزنه والابوخودا


چرا دنیا و آدمهاش اینطور  میکنن ............. .


چند دفعه اس و تل میخواستم بزنم به عزیزم ولی شرمنده ام و نمیدونم چی بگم والابوخودا برامون


دعا کنید


همتون و دوست دارم ......... ....بهم فرصت بدین حالم خوب بشه برمیگردم .و جبران میگنم........




مسافرت

من و رضا رفتیم مسافرت خیلی خیلی بهمون خوش گذشت  رضا میخواست مجردی بره


مسافرت من بخاطر همین منم عباس کچل رو نبردم تا مجرد باشم واقعنی مجردی خوش



میگذرهااااااا خوب وقتی رسیدیم به اصفهان داد زدم.. الــــــــــــی ..... شادی ...


شومبوسگولی ... مریمی  و الان یادم نی و بقیه اصفهانی ها را صدا کردم  اما هیچ کدوم


نامردها جواب ندادن والابوخوداما هم رفتیم شام خوردیم و راه افتادیم بطرف شیراز بعد یه



روز شیراز میوندیم چند جا را گشتیم تخت جمشید و نقش رستم و پاساردگارد و سعدی و



حافظ فقط رفتم بقیه جا ها برای سری بعدچون این سریال ادامه دارد


وقتی رسیدیم به گناوه اول فک نمیکردم خیلی بهم خوش بگذره و راحت با اونها باشم ولی دیدیم


چه مردم خونگرمی هستن منم که خجالتی ( اصلن خجالت سرم نمیشه چی هس والابوخودا


)دیگه چیزی نبود خود صاحبخونه را بکنم بیرون به حاج خانم گفتم باید من عروس تو میشدم حیف


دیر با شما آشنا شدم عروس های حاج خانم واینطوری اما ظاهرشون اینطوری بود


بیچاره ها حاج خانمم که قربون صدقه که عاره تو خیلی خوبیا


الان میبینید چقدر لوس شدم دیگه از خرید کردن نمیگم چون رضا دیگه داشت میمرد هر چی


پول داشت با اجازه ی بزرگترها همه اش تموم شد کاملاوقتی داشتم برمیگشتم ازم   قول


گرفتن زود برگردم خوب منم که حساس قبول کردم توی پست بعدی چند تا عکس از سفرم میزارم


ایشالا