یکی ار دوستام خیلی مذهبی ادا در میاره مقنعه اش همیشه تا روی ابروش میکشه....اینطوری
ی روز رفته بودند پارک میگفت ی سری پسر اومده بودند میخواستن برقص اند ولی نه با سی دی
میتونستن برقصن بخاطر عمو گشت ارشاد نه بلت بودند قابلمه بزنن ک باهاش قر بدن
ایشون با مقنعه میره بین پسرها میشینه و شروع میکنه ب زدن قابلمه
ک پسرهای جوووون برقصند پسر برادرش میگه عمه ی کم تند تر بزن
و پسرهای دیگه یاد گرفتن ک ب ایشون میگفتن عمه خانم بندری بزن
عمه خانم عربی برو عمه خانم بابا کرمعمه خانم......
وقتی برمیگردن از پارک برای شوشو و پسرش تعریف میکنن
اونها بهش اعتراض میکنن ک چرا اینکار و کردی اونم میگه بخاطر نیکوکاری
ک جوونها ب راه بد کشیده نشن و ب کار نیک مشغول بشن
ب این میگن عمه ی نیکوکار ی همیچین دوستای مومن و نیکوکاری دارم من والابوخودا
وای چکار کنم نمیتونم جلوی خودم و بگیرم دو شب پیش ک اومدم وب و ب همه سر زدم
ی کیلو بستنی جلو بود همینطور ک وب بچه ها را میخوندم یهویی دیدم قاشقم داره
ب ته ظرف بستنی میخوره ناگهانی متوجه شدم ک تمام بستنی ها را خوردم
خیلی خیلی ناراحت شدمالان کاملا مشهوده میبینیدک چرا ی کیلو دیگه بستنی ندارم
بقیه وبها را بدون بستنی پیمودم