شعر در خواستی آشخور کچل

اینم آخرین هدیم ... بذارش از فروغ فرخ زاده، با این شعر خاطره دارم:

رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود
رفتم که داغ بوسه پر حسرت
ترا
با اشکهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم
رفتم ‚ مگو ‚ مگو که چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی و ظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود یکباره راز ما
رفتم که گم
شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم کشمکش و جنگ زندگی
من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم
ای سینه در حرارت
سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش زمن مگیر
می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

اینم از هدیه ی سرباز کچل آشخور

ولی واقعنی کچل شده و الانم داره آش میخوره

شعر ی از سهراب سپهری

شعری از سهراب سپهری اگه گفتین کی درخواست کرده؟؟


توی کامنت های قبل هستلدفن بیاد خودشو معرفی کنه



هر کجا هستم باشم


آسمان مال من است


پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است


چه اهمیت دارد


گاه اگر می رویند


قارچهای غربت؟







هر کجا هستی باش ، به درک !

پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال خودت …

اصن خاک تو سرت …

(سهراب سپهری اعصابش خورده هیچی نگید)