شعر

فریدون مشیری :

زرد و نیلی و بنفش


سبز و آبی و کبود


با بنفشه ها نشسته ام ،


سالهای سال،


صیحهای زود .


در کنار چشمه ی سحر


سر نهاده روی شانه های یکدگر،


گیسوان خیس شان به دست باد ،


چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم ،


رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم


می ترواد از سکوت دلپذیرشان ،


بهترین ترانه ،


بهترین سرود !

وای از دست بچه ها

وووای از دست این بچه های امروز طبق معمول امشبم خونه ی مامانم جمع بودیم


جای شما خالی من ی دونه خواهر ب همراه چهار بردار و اهل و اعیال


دیدم ی وقت امید ، داداشی سوم داره شل میزنه و راه میره بهش گفتیم چی شده ؟؟


گفت چیز خاصی نیست دیشب ی کم سرماخوردگی داشتم رفتم دکی بهم آمپول داد اومدم خونه زدم


محمدحسین دید تو 3 ساله وقتی تموم شد همینطور ک خوابیده بودم


دیدم ی چیزی چنان بهم فرو رفت ک س دور دور اتاق چرخیدم


 همسری گفت انقدر تکون نخور محمدحسین دیده یاد گرفته بهت آمپول زده مار نیشت نزده


حالا براش تبلیغ میکنم هر کی آمپول میخواد بزنه رجوع کنه ب پسر داشم