شعر

به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

بلبل آهسته به گل گفت شبی


که مرا از تو تمنائی هست


من به پیوند تو یک رای شدم


گر ترا نیز چنین رائی هست


گفت فردا به گلستان باز آی


تا ببینی چه تماشائی هست


گر که منظور تو زیبائی ماست


هر طرف چهرهٔ زیبائی هست


پا بهرجا که نهی برگ گلی است


همه جا شاهد رعنائی هست


باغبانان همگی بیدارند


چمن و جوی مصفائی هست


قدح از لاله بگیرد نرگس


همه جا ساغر و صهبائی هست


نه ز مرغان چمن گمشده‌ایست


نه ز زاغ و زغن آوائی هست


نه ز گلچین حوادث خبری است


نه به گلشن اثر پائی هست


هیچکس را سر بدخوئی نیست


همه را میل مدارائی هست


گفت رازی که نهان است ببین


اگرت دیده ی بینائی هست


هم از امروز سخن باید گفت


که خبر داشت که فردائی هست


 پروین اعتصامی




نظرات 101 + ارسال نظر
sepideh یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 05:12 ب.ظ http://sepidehmath.blogfa.com

سلام خوشگل بودخانمی....

سلام مرسی گلم

paradiso یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 05:56 ب.ظ http://p4radiso.blogsky.com

خدایم را دوست دارم چون وفادارترین است

و شاید به رسم همین وفاداریست که دوستانم را به او میسپارم

paradiso یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 05:58 ب.ظ http://p4radiso.blogsky.com

کاش فقط یک نفربودکه وقتی بغض میکردم بغلم میکردومیگفت :گریه کنی میکشمتا…

ملیکا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:33 ب.ظ http://my-closed-dreams.blogsky.com

به به شعر گذاشتی اونم از پروین اعتصامی

بله دیگه یه شعر هم از خانوم ها باید گذاشت

ملیکا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:34 ب.ظ http://my-closed-dreams.blogsky.com

خانوم خانوما میشه بشه ک جواب پرسشم و بدی

بله عیزم میدم جواب توو

ملیکا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:36 ب.ظ http://my-closed-dreams.blogsky.com

من دلم تورامیخواهد
تویی که با ابرهای سیاه آسمان دلم
با باران چشمانم
می آیی
می آیی ابرهارا با دستان نوازشگرت کنارمیزنی
اشک چشمانم را پاک می کنی
وچون شعله ی خورشید درقلبم نور و روشنی را می افروزی‎
من دلم تورامیخواهد
تویی که ندارمت اما آرزویم شده ای

ملیکا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:37 ب.ظ http://my-closed-dreams.blogsky.com

بـه هـیـــــچ روزی پـس‌اتـــ نـمـیـدهـمـــ !



بـه هـیـــــچ سـاعـتـی


بـه هـیـــــچ دقـیـقـه‌ای


بـه هـیــــچ ، هـیـچــــــــــی!


سـخـتـــ چـسـبـیـده‌امـــ


تـمـامـتـــ را ...!

مهسا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:38 ب.ظ

تو اگر میداستی
که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
آه ای مرد چرا تنهائی

مهسا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:39 ب.ظ

چه عجب ننوشتی پروین جوو11949

خو پروین جووونم نبود تازه اشم کد کامنتم برام نوشتی

مهسا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:41 ب.ظ

دُنیــا دَُنیــای عَجــیب غَـریبــیه !!

اونـ روزهــا

بَــرایِ خَبَــر گِـرِفتــن اَز مَنـ

چِــه عَـجـول بــودی؛

اینـ روزهــا

چــه صَبــور شــدی ...!!

افسانه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:41 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

مهسا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:42 ب.ظ

وقتی دلمو شکستی حس کردم بیشتر دوستت دارم
چون حالا دلم چندین تیکه داشت که هر کدوم جداگونه دوستت داشت

مهسا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:43 ب.ظ

همیشه که نباید نوشتــ...

همیشه که نباید گفتــــــــــ...

بعضی وقــتا باید بــاور کرد

دوستــــــــــــ داشتن رو....

بــــــــــــــاور....

مهسا یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 07:44 ب.ظ

هنگامه آخر شب هستی بیام با هم کامنت بازیبلکه برام شووورررر پیدا کنی

بله هستم ایشالا

شکوفه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 09:13 ب.ظ http://Talai.blogsky.com

_█████____████
___████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█

سلام آبجی جون خیلی قشنگ بود

منم این گلو به بهترین آبجی قشنگم تقدیم میکنم

سلام شکوفه جان مرسی خواهری از کجا میدونستی ک من گل میدوستم باااااااااازم مرسی شدید

شکوفه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 09:14 ب.ظ http://Talai.blogsky.com

نه به نام باران، به نام خالق باران…
خالقی که باران را آفرید تا ما به آن عشق بورزیم…
تا دلتنگی‌هایمان را با او نجوا کنیم…
تا همدمی‌باشد برای دلتنگی‌هایمان…

*لایک فقط برای عاشقان باران…*

شکوفه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 09:14 ب.ظ http://Talai.blogsky.com

کاش هیچ وقت متوجه نشی یه حرف هایی دروغ بوده...!

شکوفه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 09:17 ب.ظ http://Talai.blogsky.com

دلم سفر می خواهــــد ...



نه برای رسیدن به جایی ....



فقط دلتنگ رفتنم ...




کـــــــــارم



از یکی بود و یکی نبود گذشت



سهم من همیشه این بود :



یکی بود یکی نابود

شکوفه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 09:17 ب.ظ http://Talai.blogsky.com

اگرچه در ثانیه های زندگیت حضور ندارم

اما دعایم همیشه همه جا با توست...

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:17 ق.ظ

هنگامه هستی عایا

هستم والابوخودا

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:20 ق.ظ

آرزوی من اینست که دو روز طولانی
در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:21 ق.ظ

شنیــده بودم که “خاک سرد است”
ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است،
که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:22 ق.ظ

هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن …
به هر حال دارم فراموش می کنم فراموش شدنم را …

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:22 ق.ظ

هیچکس، هیچ فصلی را بر بهار ترجیح نمی دهد. بهار فصل
رهایی از “خاک” است.بیایید همه ی فصل ها بهاری بمانیم

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:25 ق.ظ

پس چرا دیر تاییدی

دلم تنگ شده کاش شادی جووونم بود الان

دارم وبگردی میکنم عاخه امشب نرفتم ولگردی


بله ای کاش شادی خواهریم بود

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:26 ق.ظ

هنوز اون روز فراموشم نمی شه
که با دست قشنگت روی شیشه
کشیدی عکس قلبی و نوشتی
واسه امروز و فردا و همیشه

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:26 ق.ظ

فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود
از همان آب هایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه میکنیم !

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:27 ق.ظ

ماههاست فراموشش کرده ام ؛
خاطراتش را هم … !
ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش
ذوق میکنند !

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:28 ق.ظ

مـ ـی دانم کــ ــار داری !
سـ ـَرَت شــ ـلوغ است !

مـ ـی دانم !

اما اینکـ ــه موقع خـ ــواب...

روی تخـــتت... چند ثانیه...

فقط لحـ ـظه ای بــه ذهــنت خــ ـطور کند

کــ ـه یکـ ــ جـ ـایی ...

کـــ ـسی ...روی تخـ ــتش ...
موقع خــوابــ ـش ...

برای "تــ ـو" اشـ ــک مـــ ـی ریزد !

همین هـ ـم بـ ـرای مــ ـن کـ ــافیست

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:39 ق.ظ

حالا امشب نرو وبگردی میشه

میخوام برام شووورررر پیدا کنی

نه عزیزم نمیشه عاخه میخوام امشب به بچه ها سر بزنم


شوشو هم خبری نیست

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:39 ق.ظ

برای همه خوب باش ،

آنکه فهمید

همیشه کنارت و به یادت خواهد بود....


و آنکس که نفهمید ،

روزی دلش برای تمام خوبیهایت تنگ می شود

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:40 ق.ظ

زنـدگـی مـثـل یـه پـل قـدیـمـیـه

بـه ایـن فـکـر نـکـن کـه اگـه تـنـهـا ازش بـگـذری

دیـرتـر خـراب مـیـشـه بـه ایـن فـکـر کـن کـه اگـه افـتـادی

یـکـی بـاشـه دسـتـت رو بـگـیـره

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:42 ق.ظ

امشب دلم شکست

باور نمیکنم لحظاتی پیش را

با چه شوری به سویت آمدم

حس کرده بودم

آنقدرها که میگویی عاشقم نیستی

اما با دلم چه میکردم

باور نمیکرد این چیزها را

عاشق تو شده بود

دیوانه شده بود

و تو را بیشتر از خودش دوست میداشت

گریه کردم

آنقدر که چشمانم می سوخت

امشب بالشم را عوض کردم

تحمل اشکهایم را نداشت

چقدر سخت است....نمیگذرد امشب

همه خوابیده اند

آرام است اینجا

صدای تیک تاک ساعت روحم را تکه تکه میکند

نگاهش میکنم

سه را نشان میدهد

همه جا تاریک است

امشب دلم تاریک میشود

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:43 ق.ظ

به خاطر داشته باشید
که حواس خود را به هر چه متوجه کنیم
همان را به دست می آوریم....

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:46 ق.ظ

بالاترین آرزویم برایت این است:

حاجت دلت با حکمت خدایت یکی باشد...
و

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:46 ق.ظ

سقـــفــــــ آسمان دلـــــــمـــــ
سختـــــ ترکـــــ برداشـــتــــه
قــــدری آرامـ تـر قــدمـــــ بـــــــــردار!. . .
سقـــــفــش به جهنمـــــــــ. . .
می ترسمـــــ پـــــای تــــــ ـــــو را بــخراشــــــد!!

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:47 ق.ظ

خدایا! زندگیت مانند حرف پسر بچه ایست که گریه کنان به مادرش می گفت : هم " میزنی" هم میگی گریه نکن

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:48 ق.ظ

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:49 ق.ظ

تسبیحی بافته ام

نه از سنگ

نه از چوب

نه از مروارید

تک به تک مهربانیهایت را به نخ کشیده ام
تا برای شادمانیت دعا کنم

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:50 ق.ظ

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی‌ام!

مهسا دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 12:52 ق.ظ

حالا ک وبگردی و کنار نمیزاری و شوووررر برام پیدا نمیگنیو ووووو هی دیر تایید میکنیو منم میرم

فعلا باااای

چی مال خودت هی میگی من ک تند تند دارم تایید میکنم یه پام توی نت بروبچ هست یه پامم اینجا عاخه بلاگفا خراب بود الان درست شده میتونم برم وب بچه ها

فعلا باااااای

پری وش دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 01:15 ق.ظ http://nymphlike.blogsky.com

سلام
راستشو بگم: تا آخرش نخوندم فقط چون دیدم از خانم اعتصامیه
می دونم که حتما قشنگه

سلام

عیب نداره خودمم تا آخرش نخوندمعاره منم فک میکنم قشنکه

همسایه دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 06:53 ق.ظ http://rahmat14.blogfa.com

سلام ممنونم از شما سرورگرامی وارجمند

چقدر خوبه ک به رباینده عسسسکهاتون احترام میزارید

sepideh دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 06:59 ق.ظ http://sepidehmath.blogfa.com

سلام..نگوتوروخداخواهر،منم دبیرسختگیری نبودم،بابچه هاقرارسینماهم میذاشتیم،ولی هرچی بجاش،این مردبیچارمون کرده...

عه خواهری این دفعه منم با خودت ببر منم پایه ام

دارم عباس کچل و درک میکنم

آقای پریشان دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 08:50 ق.ظ

فقط یه چیزی ممنون برای اون شعر ولی صاحب اصلیش آبجی زهرا زدتر بهم هدیه داده بود حالا زود تند سریع یه هدیه ی دیگه میخوام....
رمز:6822

عه راست میکی بزار برم یکی دیگه برات بدزدم الان مهسا هم نیست ک بره برام برباید باید خودم دست بکار بشم

مرسی بابت رمز

آقای پذیشان دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 08:52 ق.ظ

خدایا کفر نمی گویم
پریشانم چه می خواهی تو از جانم
مرابی آنکه خودخواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا تو مسئولی خداوندا تو تنهایی و من تنها
تو یکتایی و بی همتا، و لیکن من نه یکتایم
نه بی همتا فقط تنهای تنهایم

سیده زهرا ( عاشقانه های مسیحا ) دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 10:00 ق.ظ

زنان عاشق

شال‌گردن می‌بافند

زنان عاشق‌تر

دست‌کش



دل‌گرم که شدی

حتمن

زنی برایت شعر می‌بافد!

شورش دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 10:36 ق.ظ

ناز آن چشمی که سویش مال ماست/
ناز آن زلفی که تارش مال ماست/ناز آن چوپانی که سازش مال ماست/ناز آن عزیزی که قلبش یاد ماست/

alireza دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 11:13 ق.ظ http://www.pesaresport.blogfa.com

سلام هنگامه خانم. نه من نبودم،نه این چه حرفیه خودم هم گاهی مواقع اینطوری میشه برام. چند تا اسم مشترک داریم،یکیشون میاد نظر میده و اسم وبش رو نمیزنه.شادوموفق باشی

سلام ممنون ک درک میکنی سبز باشی

شورش دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 11:44 ق.ظ

خوابی تنبلک؟

خودتی

عاخه شب بیدارم تا صبح یا تی وی یا نت یا اس بازیدر عوض صبح خوابم عباس کچل برای نهار غذا درست میکنه چوون ملکه در خواب بسر میبره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد