دنباله ی شعر


نفس هایم به سختی می کند همراهیِ جانم

 

دگر از من نمانده لحظه هایی رو به پایانم

 

تمام جسم من بیمار و روحم در تلاطم ها

 

کسی هرگز نمی فهمد چنین احوالِ ویرانم

 

ملول وخسته و درمانده از تکرارِ بی حاصل

 

خدایا این عدالت نیست زینسان من پریشانم

 

شکایت ها به کی گویم؟به دامان که رو آرم؟

 

دلی پرغصه دارم حیف یاری نیست مهمانم

 

من آن بلبل که روزی غرق ناز ونعمتِ گلها

 

که باور می کند اندوهِ نازیبایِ هجرانم؟

 

من آن سلطان مغروری که روزی همنشینِ یار

 

به جنگی نابرابر شد اسیر دردِ زندانم

 

ز بویِ عطرت ای آرامش دلها شدم سرمست

 

فراموشم شده دنیا و دین وعقل وایمانم

 

از آن رو شکوه ها دارم که سهمم از تو ویرانیست

 

نمی خواهم تو را ای غم ،چه می خواهی تو از جانم؟




این احمد عاقا انگار با طرف دعواش شده 

همگی دعا کنید آشتی کنن تا شعر دوباره عاشقونه بشه والابوخودا

شعر ربوده شده


www.ROZANEHONLINE.com

این شعر رو بخاطر این دزدیم ک هنگامه توش داره هر چند ک اسم نیست معنی دیگری داره ولی بالاخره هنگامه داره دیگه......
تازه احمدم صداش کرده وای وای وای (قهقهههه)


هنگامه ای، شوری، درون من به پا کردی

 

با این دل عاشق نمیدانم چه ها کردی

 

هربار می خندی دلم را می بری غارت

 

 ویرانه ام کردی به عشقت مبتلا کردی
 

شهزاده ی قلبی شدی که سالها مرده ست

 

وقتی مرا با عشوه ای احمد صدا کردی

 

می سوزم و می خواهمت هرچند مغروری

 

هرچند این دیوانه را تنها رها کردی

 

لب برلبانت دادم و داروی دردم شد

 

با بوسه هایی آتشین دردم دوا کردی

 

دیگر نمانده دین و ایمانی برای من

 

از بس اشاره با دوچشم بی حیا کردی

احمد حیدری