داداش بیچاره ام



به چشم هایت بگو ...

آنقدر برای دلم ..... رجز نخوانند ...

من اهل جنگ نیستم ...

شـــاعـــرم !

خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم ...

شعری می نویسم ، آنوقت

اگر توانستی ...


مرا در آغوش نگیر ...


عاشق این نوشته ی زهرا هستم ممنون عزیزم زهرای گلم بوس



...............................................................................................................


داداشم کوچیکه  همیشه با بچه های من خیلی شوخی میکنه والابوخودا


پسرهای منم تا میخوره بیچاره را لگد کوبش میکنن اینم والابوخودا


یه روز اومد نشست پیشم و گفت آجی جونم الان خیلی کیفبدم


اینم دندونهای مسواک نزده گفتم جووووووووووووون آجی


گفت رضا و حمید دفعه آخر که بهم زدن 3 روزه توی خونه خوابیدم خیلی بدنم درد گرفته


3 روزه دارم آب هم با نی میخورمروم سیاه ببخشید...........


منم پاشودم یه پیروکسیکام و دوتا ویکس و رزماری مسکن داشتم بهش دادم


بیچاره یه نگاه به پمادها کرد و گفت : فک کردم بهشون میگی دیگه اینطور نزنن


تو فقط بهم پماد مسکن دادیمنم بهش گفتم من نمیتونم چلوی اونها را بگیرم بهت نزنن ولی


میتونم بهت پماد مسکن بدم تا اینقدر درد نکشیوالابوخودا کی حریف این پسر انگوریها میشه


شما چندتا از خواهری خود پماد مسکن هدیه گرفتید