دل نوشته والابوخودا

عاقا ما رفتیم اول خونه ی دختر عمه ام ک خیلی باهاش رفیق هستم و خیلی دوستش دارم 


اونم ب یکی از دختر عموهام و دختر عمه ام ک با اونم خیلی دوستم اطلاع داده بود اونم اونجا بود


ذوق شدید شدید هنگامه ای الان کاملا مشهوده بله دختر و پسر عروس و دامادش و دیدم 


من و رضا قرار بود ک شب نمونیم خونشون ولی آقا رضا لنگر خوردن و کنگر و انداختن


 شب میخواستم تا صبح بشینیم با دختر عمه جان غیب کنم


ک دختر عمه ام گفت ما عادت نداریم شب زود میخوابیم پشتشون کردند و زود خوابیدن


فردا رفتیم خونه ی عمه جان وای نمیدونی هنوز مث سالها پیش بود تمام خاطره ها را داشت


آقا رضا ک با عمه جان خیلی دل داده بودن و دل گرفتن اونجا هم نهار موند


و عمه جانم ک هی قربون صدقه اش میرفت رضا هم احساس شدید سالوادوری میکرد


نمیدونم فیلم سفری دیگر فارسی 1 را دیدید یا نهاز بس از رضا تعریف کردند


ک هنوز توی جو اونجاست و هی خودش از خودش تعریف میکنه


الانم ک بچه ام باز افسردگی گرفته با دوستش ک نزدیک عروسیش هست


رفته مسافرت میخواد از مجردیش تمام استفاده را بکنه بیچاره