داشتم برای حمید تعریف میکردم ک
رفته بودم سونوگرافی ی خانم اومده بود ک شکمش عین تو ب همین بزرگی بود
بیچاره ی فلک زده حامله بودمیگفت: خانم دکی بچه توی شکمم تکون نمیخوره
خانم دکی هم ی قاشق دستش گرفت زد روی شکم خانمه
بچه اش چنان تکونی خورد ک جودوکارها اینقدر تکون نمیخوردن
اگه بیرون شکم مامانش بود با خانم دکی دست ب یقه میشد والابوخودا
عاخه خانم دکی این چ کاری بود ک کردی بیچاره بچه ی ناز نازی و از خواب زمستونی بیدار کرد
|