دیشب با رضا رفتیم ک سارا و ستاره را ایشالا ایشالا برسونیم خونه شون
از بس ک ستاره شیطونی کرد والابوخوداالهی قربون اذیت کردنش برم
اما چون رضا برگشتنه برام بستنی نخرید و نزاشت منم بخرم
چون سرما خورده براش بد بود الان از قیافه ی همتون کاملا مشهوده
ک دارید توی دلتون بهم میگید شکمو حالامنم گفتم باید بریم ی دور بزنم تا دلم باز بشه
رضا گفت مامان و از لبخندهای ژکوندش زد اینطوری
من جووونم ماماناین قیافه برای بستنی نخریدن بود البته
این چند وقت ک نبودی و یا شبها نرفتیم بیرون تو برای رفتگرهای عزیز سوت نزدی
الان مث امام علی ک وقتی شهید شد مردم شهر دیدن اونی ک براشون شیر و نون میاورده
پیداش نیست فهمیدن امام علی بوده .. خوب الان فک میکنن ک تو ی چیزیت شده
پس امشب بریم براشون سوت بزن ک خیالشون راحت بشه ک تو هنوز زنده ای
منم ک حســــــــــاس قبول کردم و راستی راستی انگاری خیلی چشم ب راه بودند
چون تا سوت میزدم همشون رو برمیگردوندن
حالا سرباز فک میکنی من میتونم ب برو بچ ام نصیحت کنم ک از این کارها نکنن
|