دنباله ی شعر


نفس هایم به سختی می کند همراهیِ جانم

 

دگر از من نمانده لحظه هایی رو به پایانم

 

تمام جسم من بیمار و روحم در تلاطم ها

 

کسی هرگز نمی فهمد چنین احوالِ ویرانم

 

ملول وخسته و درمانده از تکرارِ بی حاصل

 

خدایا این عدالت نیست زینسان من پریشانم

 

شکایت ها به کی گویم؟به دامان که رو آرم؟

 

دلی پرغصه دارم حیف یاری نیست مهمانم

 

من آن بلبل که روزی غرق ناز ونعمتِ گلها

 

که باور می کند اندوهِ نازیبایِ هجرانم؟

 

من آن سلطان مغروری که روزی همنشینِ یار

 

به جنگی نابرابر شد اسیر دردِ زندانم

 

ز بویِ عطرت ای آرامش دلها شدم سرمست

 

فراموشم شده دنیا و دین وعقل وایمانم

 

از آن رو شکوه ها دارم که سهمم از تو ویرانیست

 

نمی خواهم تو را ای غم ،چه می خواهی تو از جانم؟




این احمد عاقا انگار با طرف دعواش شده 

همگی دعا کنید آشتی کنن تا شعر دوباره عاشقونه بشه والابوخودا