دیشب حمید خونه بود هی شیطونی میکرد
جلوی من ژست فشن میگرفت
ژست عکس های توی بعضی مجله ها ی بوووووووووووق را میگرفت
هی من بهش میگفتم حمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــد من مادرتم
اما مست نخورده عرق کرده بود
شبم که میخواست بخوابه یه عروسک باربی گرفت توی دلش
گفت دلتون برام کباب بشه من زن ندارم
تنها باید بخوام آی دلم براشــــــــــــــــــــــــــــــ سوخت بجه ام را
فک کنم دیگه باید نون بشه پسر بیچاره ام داره گوش هاش دراز میشه
بعد نصفه شبی رضا بین من و حمید خواب بود خو چون وب نبردی کرده بود
چشاش خسته بود زود خوابش برد....
من و حمید بیدار بودیم من ترانه میخوندم
حمیدم اس های من و میخوند با صدای بلند میخندید
و به دوستامم اس میداد چون من وقت نداشتم خیلی تو حال و حس عقیلی رفته بودم
داشتم چه چه میزدم
امروز همسایه ها اومدن باز بهم پول دادن که دیگه نخونم
رضای بیچاره هر دفعه از خواب میپرید یه نق میزد میخوابید
دیشب یکی که خیلی دوسش دارم بهم اس داد
حال زیبای منو خراب کرد از صبح هر چی خندیده بودم
از توی دل مبارکمون در آورد
اخه 3 نصفه شب موقع این اس هاست
نمگن آدم چه حالی میشه یاد طلب و بدهکاریش میفته
منم از غصه ام زود خوابیدم
خدایا یک مرگ بدهکارم
و هزار آرزو طلبکار!!
خسته ام
یا طلبم را بده
یا طلبت را بگیر
منم در جوابش نوشتم
تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت؟
تابه کی با زیچه بودن در دو دست سر نوشت؟
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد؟
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد.
واسه دیدار محبت تا به کی در انتظار؟
خسته ام از زندگی با غصه های بی شمار.