بیمارستان رفتن هنگامه ای

ب عباس کچل گفتم حالم بده گفت تو هیچیت نیست فقط تنبلی  

 

این حرف محترمانه اش بود ک من نوشتم مدیونید اگه فکرای بد بکنید 

 

وقتی سوار آمبولانس شدم ب شوفر ش گفتم یا آژیر بکش  

 

یا خودم سرم و از پنجره میکنم بیرون و جیغ میکشم یا پولش و نصفه حساب میکنی  

 

راننده ک دید واقعنی من حالم خرابه آژیر کشان رفتپرستار همراهم اینطوری شده بود  

 

عیاس کچل از این نوع رفتارم فهمید چقدر حالم خرابه والابوخودا

 

وقتی هم وارد شدم و ی کم حالم خوب شد مرتب میرفتم دم ایستگاه پرستاری 

 

آهای ننه . ننه من گشنمه یا آشپز باشی کپل باشی گشنه باشیمیخوندم براشون تا خود صبح 

 

دیگه با بخش حراست دوست شدم و بهشون پیشنهاد دادم  

 

یا اینترنت وصل کنن یا ی ماهواره ای چیزی بزارن برای روحیه ی مریضا  

 

اونها هم خیلی آدمهای خوبی بودند برعکس این ک مریضها میگفتن خیلی خشن هستن 

 

چندتا خواستگارم برای رضا و حمید پیدا شد دیگه باید شوهرشون بدم  

 

میترسم خواستگارها کم بشن و توی خونه رو دستم بمونن 

 

بهشون شماره دادم ک زنگ بزنن و خدمت برسن

نظرات 63 + ارسال نظر
بـــ✿ــــツــــ✿ــــلآ دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 05:41 ب.ظ http://raze-gha3dak.blogsky.com/

عروس خانم چیکاره ن؟
معلم هستن.
به به . معلمی شغل انبیاست! معلم چی هستن حالا؟
رقص عربی!!

شیمی درس میدن خخخخخخخ از نوع کانال من و تو

محمدحسام دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 06:35 ب.ظ http://HESAMTARAB.BLOGFA.COM

مثل اینکه خوش گذشته اونم عجیب
بلا به دور

خیلی خوش گذشته پرستارها بهم اس میدن ک بیا بهمون سر بزن

تک ستاره بلوچ دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 06:46 ب.ظ http://www.makoran2020.blogfa.com

زیبا شده وبلاگت
خسته نباشی گلم

واااااااااااااااااااااااااااای عزیزم کجا بودی خوش اومدی

سیده زهرا (عاشقانه های مسیحا دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 10:16 ب.ظ http://zahra4552.blogfa.com

دلتنگم...نه برای کسی... از بی کسی ...!!!
خسته ام... نه از تکاپو... از در به دری...!!!
نه دوستی ... نه یادی ... نه خاطره ی شیرینی...!!!
تنهایم...
تنهاتر از آن سنگ کنار جاده...!!!
اما مشتاقم... !!!
مشتاق دیدار آن کس که صادقانه یادم کند...!

خیلی خیلی قشنگ خوندی و نوشتی میخوام منم آپ کنم

این نوشته ات هم ربودم برات نوشتم خیلی قشنگ بود

سیده زهرا (عاشقانه های مسیحا دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 10:25 ب.ظ http://zahra4552.blogfa.com

دلتنگ خنده های بهارانت در کوچه خزان زده دلم،

نگاه مهربانت را به انتظار نشسته ام.

یک شب از کوچه خیالم بگذر شاید عطر

گیسویت خواب پریشانم را التیم ببخشد

خیلی خیلی مرسی شدم عزیزم

سیده زهرا (عاشقانه های مسیحا دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 10:27 ب.ظ http://zahra4552.blogfa.com

عزیزی بانو قابل نداره

ممنون عزیزم و ممنو ن ک خودت ربودی بهم دادی

سیده زهرا (عاشقانه های مسیحا دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 10:39 ب.ظ http://zahra4552.blogfa.com

خیلی چیزها

من هم تو ماه نهم متولد شدم
هم تو ماه نهم مُردم
توی ماه نهم همه ی زندگی من بارها زیر و رو شُد

و هیچ ماهی از سال ماه نُهمش نیست ...

خیلی قشنگ بود مرسی شدید

سیده زهرا (عاشقانه های مسیحا دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 10:46 ب.ظ http://zahra4552.blogfa.com

خواهش میکنم عزیزم

پیشکش نگاه مهربونت عزیزم :*

هنگامه بانویی دیگه

از اینکارا میکنی
اصلا هنگامه بانو اگه از اینکارا نکنه که هنگامه بانو نیست

مرسی ک من و درک میکنی عاخه نمیشه بدون ربودن شعر

عزیزمی خواهری

شهاب دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 10:52 ب.ظ

ای داد بیداد خدا بد نده
شکر خدا مشکلی نیست ایشالا همیشه صحت و سلامت کنار خونواده باشین...
خوش به حال بچه ها من مامانم بیمارستان فقط برا داییم خواستگار پیدا میکرد
منم انگار نه انگار

بد نبینی ی کم باید تفریح میکردم

شکر ایشالا ک خوب میشم

الهی بگردم چرا من برای پسرهای خودم خواستگار پیدا میکنم البته خودم و میبینن خواستگار پسرهام میشن

سوگند دوشنبه 11 شهریور 1392 ساعت 11:09 ب.ظ http://motif76.blogfa.com

اوووه اووووووووه حالا خفن بد بوده ها...
حالا دور ازشوخی خوبی الان مامان جون؟؟؟؟

اااااااااااااوووووووووووووووه چجورم عزیزم


حالا سوگند جون ببخشید وقتی میگی مامان احساس پیری میکنم میشه خواهری صدام کنی

شررررررررررررمنده

یادم تورافراموش... سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 02:07 ق.ظ

خدانکنه آجی حرف مرگ نزن دلم گرفت شدییییید!راستی مامانمم آوردم تووبت یه چرخی زدایقدازت خوشش اومدکه نگو

سلام ب مامانت برسون میگفتی اینجاست ی پذیرایی میکردم عزیزم

میشه براش وب بزنی با هم دوست بشیم

ستاره سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 01:28 ب.ظ http://Deltangiha1373.blogfa.com

سلام من ستاره از کلبه تنهایی هام...آدرس وبم رو تغییر دادم...اگه دوسداشتین بلینکید

سلام ستاره جوووون درستش کردم

مصطفی یکشنبه 17 شهریور 1392 ساعت 04:16 ب.ظ

برا رضا و حمید خواستگار پیدا شده زود شوهرشون بده بره کو دیگه خواستگار مادربزرگ

والابوخودا من بهشون میگم دیگه داره دیر میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد