کاش می شد که نگینی باشم از انگشترت
جلوه می کردم به روی دستهای مرمرت
غرق صدها خاطره همسایه و همراز تو
محتضر بودم ولی بیمار عطر بسترت
دوست دارم ناز واطوار و اداهای تو را
خنده های مهربان وچشم های دلبرت
زادگاهم شهرچشمان تو بوده از ازل
همسفر با عشق می مانم همیشه در برت
خسته ام شک کرده از ایمان خود با دیدنت
زآن همه زیبایی و فر و شکوه پیکرت
کی توانم بوسه بردارم از آن لبهای تو؟
کی توانم عشق باشم من برای باورت؟
روسری از سر بگیر و عالمی دیوانه کن
ای فدای اشکها وآن دو چشمان ترت
ای تو دریای وجودم ناخدای کشتی ام
هرکجا هستی خدا همواره یار و یاورت
اگر زکریا امروز زنده بود
از بیل گتس هم پولدار تر بود
به همین بطری قسم !!
جمعی از پسران قمی از گشت ارشاد تقدیر کردن[نیشخند]
نوشته شده بود ک هر چی به دوست دخترامون میگیم بریم بیرون میگن نه میگیرنمون میام خونتون[چشمک][نیشخند]
سلامممممممممممممممممممم







خیلی زیبا بود مرسی
فدات
سلاااااااااامممممممممممممممممممممممممممم



ممنون از طرف نویسنده اش
همه ی کامنتات و یه جایی زدی و
هر که خود را شناخت خدای خویش را شناخت
{پیامبر ص}
هیچ چیز بد یا خوب نیست.قوه اندیشه ما بدی و خوبی،سعادت و شقاوت را میافرینند
عقیده خود را به زور به دیگران تحمیل کردن هم بیهوده است هم گناه
{جان کایزل}
اعتقاد به بخت و قسمت بدترین نوع بردگی است
{اپیکتیت}
کسی که از مردم میترسد به خدا معتقد نیست
{تولستوی}
هر قدمی که از خداوند دور میشوی ده قدم از بشریت دور شده ای
{ایوان پاولوف}
ایمان قوت روح است
{چخوف}
یا چنان باش که هستی یا چنان باش که مینمایی
{بسطامی}
حظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان بینم. نادر شاه افشار
گاهی سکوتم دشمن را فرسنگها از مرز های خودش نیز به عقب مینشاند. نادر شاه افشار
کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمین من است. نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد ، اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد. این آرزوی تمام عمرم بوده است. نادر شاه افشار
هنگامی که برخواستم ، از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون. سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است. سپاهی که تنها به دنبال حفظ و کشور و امنیت آن است. نادر شاه افشار
کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند. انتقام از خراب کننده. ندایی در دونم میگفت: برخیز ، ایران تو را فراخوانده است و برخواستم. نادر شاه افشار
به راستی که نفرت، بیش از شرابخواری، خانهها را ویران کرده است و بیش از جنگها، جان آدمیان را بر باد داده است. اسکاول شین
خشم، نفرت، بدخواهی، حسد و کینه ،شادمانی انسان را می گیرد موجب بیماری و شکست و فقر می شود. اسکاول شین
انسان با هر دست بدهد، با همان دست می گیرد و همیشه میان داد و ستد، موازنه ای کامل برقرار است. اسکاول شین
آدمی باید آنچه را که در ازای کار خودش به او بازمی گردد، در نهایت لطف بپذیرد؛
بدون چشم داشت دادهای، پس بدون چشم داشت بگیر! اسکاول شین
همه ی امور مهم به دست کسانی انجام پذیرفته است که از آرزوهای بزرگ خود دست نکشیده اند. اسکاول شین
تنها کسی که باید دگرگون شود، خودتان هستید؛ خودتان که دگرگون شوید، همه ی اوضاع و شرایط پیرامون تان نیز دگرگون می شود. اسکاول شین
دشمنان شما همه در درون خودتان هستند.اسکاول شین
خواهی که کسی شوی زهستی کم کن
ناخورده شراب وصل مستی کم کن
با زلف بتان دراز دستی کم کن
بت را چه گنه تو بتپرستی کم کن ابوسعید ابوالخیر
گفتار نکو دارم و کردارم نیست
از گفت نکوی بی عمل عارم نیست
دشوار بود کردن و گفتن آسان
آسان بسیار و هیچ دشوارم نیست ابوسعید ابوالخیر
امشب می تونی هرآرزویی داری بگی
امشب یکی هست که صدات رو میشنوه
یکی که توی خلوت اشکات پا میذاره
شب آرزوهاست
منو از یاد نبر . .
شب آرزوهاست
باید دری برای مناجات وا شود
تا درد بی دوای گناهم دوا شود
باید کسی که نزد خدا دارد ابرو
وقت سحر به یاد دلم در دعا شود
این روزها زیادى ساکــت شده ام
نمى دانم چــرا حرف هایم به جای گلـــو
از چشـــم هایم بیرون مى آیند …
عالی بود خانم هنرمند
چاکرخوایتم
گوشه چشمى از نگاه خدا براى خوشبختى کافیست تورابه تمام نگاهش می سـپارم
خخخخخخ رفتی دزدی نتونستی کپی کنی هااااا خخخخخ
الندفعه دختر خوبی بود بهش اول گفتم ههخههخههههههاهاهاهاهاه
دلم تنگ شده برای خندیدن خودم یوه یوه یوه یوه یوهییی
+الان بطری خالیه یا هنو داره؟

میخوام ببینم قسمت چقدر پایداره
این و برای همه نوشتم عاخه عالی بود

تو دیرو بیشتر از سهمت خوردی برررروکنار
هنگامه از تو بعیده این شعر ها!!!!!!!!
بوخودا ..شیرازیه
وای اینقدر سرم شلوقه که نگو با وفا
از خودم نی ربودمش عیزم
چرا عیزم
هنگآمهههههههههههههههههههههه

)
برو بزن تو دَر خونه ی شادی اینا بش بگو بیاد همکارمونشه
خو بش بگو مام اراجیف+چرتوپرت و ...غیره مینویسیم بیاد دیگه
(مدیونی فک کنی همه کامنتاشو اینجا خوندم
بههههههههههههههعله

خودت ک خوندی بهش گفتم
قاصدکی به دست باد دادم
و عهد بسته ام تا رسیدنش به مقصد
برایت دعا بخوانم
نگاهت به آسمان باشد چرا که من
بهترین آرزوها را برایت به قاصدک سپردم تا به خدا برساند
پیامبر صلى الله علیه وآله :
اِغتَنِمُوا الدُّعاءَ عِندَ الرِّقَّةِ فَإِنَّها رَحمَةٌ؛
دعا کردن را در هنگام رقّت قلب غنیمت شمرید، که رقت قلب، رحمت است.
خداوندا
آرزویم بزرگ و دلم کوچک است تو به بزرگی و جلالی که داری برآورده اش کن
اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعا
_________
عالی بوووووووووود
ممنووووووووووووووووووووووون
پسری که درشستن جوراب هاش به مرحله خودکفایی
رسیده باشه فقط یه پسرمعمولی نیست که
ازبچه های ناز روزگاره..
بدون نگرانیاش
بدون توجه هاش
بدون جونم گفتناش
احساس تنهاترین ادم روی کره زمین رو دارم
قصه ی عشق و زندگی این است:
پرسه در کوچه های تکراری
شعرهایی برای ننوشتن
خوابگاهی برای بیداری
کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند
چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران که می بارد شما را تر کند
خو کسی رو نمیدونم میخوره یا نه ولی من میخورم
کجایی شما نیستی!؟
ای کووووفتت نشه تنها خور
مهمانی طبق معمول
دلتنگی، جای دلبستگی را باز کرده است
نباشی، نیستم
و این نیستی چون کوه بر دوشم سنگینی می کند
روزها معنای دیگری دارند بی تو
معنی سکوت .. معنی تاریکی .. معنی ابر .. معنی بارش
غمگینم همانند پرنده ای که به دانه های
روی تله خیره شده و به این فکر میکند چگونه بمیرد ؟
گرسنه و آزاد یا سیر و اسیر …
بسیــــــــــــــــــــــار زیبا بود بسیــــــــار احساسی و لطیف


فقط بیتهای اول دو سه جا وزن شعر سکته داشت... مثلا
کاش میشد که نگینی باشم از انگشترت
باید می شد
کاش می شد تا نگینی باشم از انگشترت.... وزنش درست می شد... یا یکی دو جای دیگه هم وزن خرابه.. ولی در کل محشر بود... احسنت به آقای حیدری با این احساسات ناب
به به ملا لغتی


حتما با اطلاعشان میرسونم ممنون
عاره پر از احساس بود شعرش
بسیارممنونم از هنگامه عزیزم که حسابی منو شرمنده کرده وجبران زحمتش غیرممکنه





از همه ی شما دوستان خوبی که محبت کردید نظر دادیدصمیمانه سپاسگذارم دست همه ی دوستان وبلاگی هنگامه جون را میبوسم
خواهش میکنم وظیفه بود ممنون ک اجازه ی ربودن بهم دادی















سبز باشی
اینم برای بچه های وب
خداتنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمی شود...تنها کسی است که بادهان بسته هم میتوان صدایش کرد...باپای شکسته هم میتوان سراغش رفت...تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر برمی دارد...تنهاکسی است که وقتی همه رفتند می ماند...وقتی همه پشت کردند آغوش می گشاید...وقتی همه تنها یت گذاشتند محرمت میشود...وتنها سلطانی است که دلش با بخشیدن آرام میگیرد ،نه با تنبیه کردن،خدا را برایت آرزودارم.
کسی به خدا گفت:اگر سرنوشت مرا تو نوشتی،پس چرا آرزو کنم؟خدا گفت:شاید نوشته باشم {هرچه آرزوکند}
خدایا خط ونشان دوزخت را برایم نکش جهنم تر از دنیایت جایی سراغ ندارم.
هنگامه شوهر برام گیر آوردی

همون اگه تو خواب شوهر خوشتیپ گیرت بیاد
+من زدم تو کار جنو پری دیگه کارم از روح گذشته

کدوم نظرا تآیید نشده!
همون روح بهتره

سرکاری بود
سلام خواهری




روز بخیر
خوبی عزیزم؟
میگم خواهر جون نگفتی شاعر آخرین ربایشت جزو لینکاته
ای خـــــواهــــــــــر هرچی غیبت کردیم فهمیـــــــــــــــــــــــدو ردَّمو زد
سلام خواهری

روز شما هم بخیر
عاره خواهری نه خیلی هم خوووشش اومده بود والابوخودا
سَـرَت گَـرم اسـت !!!
آنــجـا یـا هیـچ کُـجـا فَرقـی نِمـیکُـنَد!
مُـزاحِـمَـت نِـمیـشَـوَم! ، امّـــــا…
حَــرارَتِ سَـرگَـــــــــرمی هـایَــت مَـــرا ســـوزاند
یک رابطه خوب زمانی است که کسی
پذیرای گذشته
پشتیبان امروز
و مشوق فردایتان باشد . . .
امید یعنی آرزو کنیم چیزی اتفاق بیفتد
ایمان یعنی یقین داریم چیزی اتفاق خواهد افتاد
شجاعت یعنی اینکه باعث شویم چیزی اتفاق بیفتد .
X
تبلیغات
شعر و غزل امروز
من، تو ،خدا ... می شویم یک نفر
پست ثابت
اینجا دیباچه ایست از آثار شاعرانی که شعرهایشان برگ زرینی است بر دفتر ادبیات این روزها....و من ،تنها حک میکنم این بیتهای شوریدگی را بر دفتر این وبلاگ .ارتباطی بین من و شاعران این ابیات غیر از شعرهاشان نیست...برای ارتباط با هر یک از شاعران به وبلاگ و سایت شخصی ِ خود ِ شاعر مراجعه کنید...با تشکر
"وبلاگ شعر و غزل امروز"
نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مهر 1391ساعت 22:50 توسط شعر و غزل امروز|
اشتراک و ارسال مطلب به:
تو جمعه جمعه میآیی کسی چه میداند ( کاظم بهمنی )
رسیدهام به چه جایی... کسی چه میداند
رفیــق گریــه کجایـــی ؟ کسی چه میداند
میان مایـی و با ما غریبهای ؟! افسوس...
چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه میداند
تمام روز و شبت را همیشه تنهایی
«اسیر ثانیههایی» کسی چه میداند
برای مردم شهــری کـــه با تو بد کردند
چهگونه گرم دعایی؟ کسی چه میداند
تو خود برای ظهورت مصمّمی اما
نمیشود که بیایی کسی چه میداند
کسی اگر چه نداند خدا کـه میداند
فقط معطل مایی کسی چه میداند
اگر صحابه نباشد فرج کـــه زوری نیست...
تو جمعه جمعه میآیی کسی چه میداند
برچسبها: کاظم بهمنی, اشعار کاظم بهمنی, شعر و غزل, شعر و غزل امروز, شعر انتظار
نوشته شده در جمعه دوازدهم اردیبهشت 1393ساعت 20:27 توسط شعر و غزل امروز| نظر بدهید |
اشتراک و ارسال مطلب به:
نمایشگاه کتاب تهران 10 تا 20 اردیبهشت 93
نام شاعر / نام کتاب / انتشارات
شهراد میدری / امپراتور فراموش / فصل پنجم
مریم جعفری آذرمانی / مذاکرات / شانی
حامد عسکری / سرمه ای / نیماژ
آرش شفاعی / کودتای سفید / فصل پنجم
یاسر قنبرلو / ندیده بانی / نیماژ
علیرضا بدیع / شجره نامه یک جن / فصل پنجم
اصغر معاذی / آرزوی اتاق کوچک من / فصل پنجم
محمد سلمانی / در به در در پی نیافتنت / فصل پنجم
بنیامین دیلم کتولی / ماه در آینه جیبی / فصل پنجم
لیلا کردبچه / چرا که نبودی / فصل پنجم
کاظم بهمنی / عطارد / نیماژ
صالح سجادی / ابر من / فصل پنجم
حامد ابراهیم پور / آلندلون لاغر می شد و کتک می خورد / فصل پنجم
ناصر حامدی / خوابی که آغازش تویی / فصل پنجم
گروس عبدالملکیان / حفره ها / چشمه
محمد شریف / آی آمدنش / ...
علی اکبر یاغی تبار / مثل داش آکل / نیماژ
محمدرضا حاج رستم بگلو / اتاقی کنار باران
سورنا جوکار / نبض/
رویا باقری / یک بعد از ظهر ناخوانده /
احسان قدیمی / نت خاکستری گنجشکان /
امید مهدی نژاد / آتشگردان /
جویا معروفی / اقیانوسی از انگور /
حسین جنتی / " ن " /
مهدی فرجی / قزاز نشد / فصل پنجم
محمدرضا طاهری / سرفه های گرامافون /
مجتبی صادقی / شعربازی
اهورا ایمان / از دلم گرفت تا سلام /
علی کریمان / عقبگرد عقربه ها /
منیره حسینی / فرود هیچ پرنده ای اضطراری نیست/ فصل پنجم
امید صباغ نو / جنگ میان ما دو نفر کشته می دهد / فصل پنجم
شهراد میدری / شکوفه زیر چاپ سنگ
شهراد میدری / انگور در رگهای شعر / فصل پنجم
غلامرضا طریقی / ایمان بیاورید به تمدید فصل سرد / نیماژ
غلامرضا طریقی / هر لبت یک کبوتر سرخ است / سوره مهر
غلامرضا طریقی / به جهنم / فصل پنجم
برچسبها: شعر و غزل امروز, نمایشگاه کتاب تهران
نوشته شده در سه شنبه نهم اردیبهشت 1393ساعت 21:41 توسط شعر و غزل امروز| نظر بدهید |
اشتراک و ارسال مطلب به:
ذره ذره آتشم زد بعد از آن هم دود شد ( بهرام مژدهی )
ذره ذره آتشم زد بعد از آن هم دود شد
پیکــرم خاکستر هرآنچه می فرمود شد
مثل بادی می وزد ایــن روزگار لعنتـی
خاطرم آزرده تر تسلیم هرچه بود شد
شاخه ها را ، برگ ها را بعدازآن هم ریشه را
آنچنان خشکانده که ، تا هستی ام نابود شد
از وصیت حرف خواهــم زد بـــه روح مادرم
روح من وابسته ی این فرصت محدود شد
کاش ابراهیـــم می آمد و کــــوه ِ آتشی
شاعری یک گوشه باسیگارهایش دودشد
استرس های فراوان داشتی ای زندگی
تازه فهمیدم رگ خوابم چرا مسدود شد
برچسبها: بهرام مژدهی, اشعار بهرام مژدهی, شعر و غزل, شعر و غزل امروز
نوشته شده در دوشنبه هشتم اردیبهشت 1393ساعت 4:13 توسط شعر و غزل امروز| 2 نظر |
اشتراک و ارسال مطلب به:
تا خنده ی تو می چکد از خوشه ی لب ها ( حامد عسکری )
تا خنده ی تو می چکد از خوشه ی لب ها
بیـــچاره بمی هـــا و غــــم ِ نرخ ِ رطب ها
دنبال دو رج بافـــه از ابریشم مویت
تبریز شده قبر عجم ها و عرب ها
قاجاری چشمان تو را قاب گرفته است
قنداق تفنگ همـــه مشروطه طلب ها
از عکس تو و بغض همین قدر بگویم ....
دردا که چه شب ها ... که چه شب ها... که چه شب ها...
قلیان چه کند گر نسپارد سر خود را
با سینــه ی پر آه به تابیدن تب ها ؟
گفتم غزلی تا ننویسند محال است :
ذکــــر قد سرو از دهن نیم وجب ها
برچسبها: حامد عسکری, اشعار حامد عسکری, شعر و غزل, شعر و غزل امروز
نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم فروردین 1393ساعت 10:57 توسط شعر و غزل امروز| 7 نظر |
اشتراک و ارسال مطلب به:
بمب جنون ( علیرضا آذر )
بـــه خودم آمدم انگار تویـــی در من بود
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
آن به هر لحظهی تبدار تو پیوند منم
آنقدر داغ به جانـــم کـــه دماوند منم
با توام ای شعر ...
و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد
و زمـــان چنبـــره زد کار به دستم بدهد
من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز کـــه در بند تـــوام آزادم
بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست
گل تــو باشی من مفلوک،دو مشتم خالیست
تو نباشی من از اعماق غرورم دورم
زیـــر بیرحم ترین زاویـهی ساطورم
با توام ای شعر ، به من گوش کن
نقشه نکش حرف نزن گــوش کن
ریشه به خونابه و خـــون میرسد
میوه که شد بمبِ جنون میرسد
محضِ خودت بمب منم،دورتر
میترکـــم چند قدم دورتـــر
حضرتِ تنهـــای بـــه هم ریخته
خون و عطش را به هم آمیخته
دست خراب است،چرا سَر کنم
آس نشانـــم بده بـــــاور کنــــم
دست کسی نیست زمین گیریام
عاشقِ این آدمِ زنجیــــریام
شعله بکِش بر شبِ تکراریام
مُردهی این گونــه خود آزاریام
خانه خرابیِ من از دست توست
آخــرِ هر راه به بن بستِ توست
از همــهی کودکیَم درد ماند
نیم وجب بچهی ولگرد ماند
من که منم جای کسی نیستم
میــــوهی طوبای کسی نیستم
گیــجِ تماشای کسی نیستم
مزهی لبهای کسی نیستم
مثل خودت دردِ خیابانیام
مثل خودت دردِ خیابانیام
------------------
دانلود بمب جنون با صدای علیرضا آذر و امیر عباس گلاب
برچسبها: علیرضا آذر, دانلود علیرضا آذر, اشعار علیرضا آذر, دانلود بمب جنون علیرضا آذر, شعر و غزل
نوشته شده در شنبه بیست و سوم فروردین 1393ساعت 11:9 توسط شعر و غزل امروز| 5 نظر |
اشتراک و ارسال مطلب به:
بیچاره نکن حاج حسین و پسران را ( مهدی نوروزی بهار )
چشمان تو برهم زده بازار جنان را
پیغمبری آموخته موسای شبان را
آشوب به پاکن همه ی شهر به گوشند
یا شــور بــزن یا بدران جامــــه دران را
بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است
بیچـــاره نکن حاج حسین و پسران را
این عکس رخ توست که بر ماه نشسته
نشنیده ولی بچـــه پلنگ ایــن جریان را
برعهد تو دلبسته و دل خوش به تو کرده
حافظ کـــه رها کــرده همه مغبچگان را
کافر شده هرکس که تورا دیده به محراب
با یاد تـــو "قَلوَش" غلیان کـــرده اذان را
آن را که عیان است چه حاجت به بیانش
بــــوی خوشت این بار عیان کرده بیان را
به به خواهری میبینم کل وب طرف و یه جا ربودی برام


خوشم اومد زدی رو دست خودم
نالیدن از این فاصله ها کار قلم نیست
در خانه ی ما جز غم دوری تو غم نیست
افسانه نگو چگونه دست از تو کِشم من ؟
من عاشق چشمان تو ام! دستِ خودم نیست . . .
روزها رفت ولی یاد تو کمرنگ نشد
سالها رفت و دل من سنگ نشد
ذهن من بستر صد خاطره با یاد تو بود
نامت از صفحه این خاطره کمرنگ نشد
just good...so nice.
tankyou
عشق یعنی روح را آراستن
بیشمار افتادن و برخاستن !
هر که با عشق آشنا شد مست شد
وارد یک راه بی بن بست شد!
آخ هنگامه ...
ولش خوب نیس بگم
چی بگی اشکی
الهی همیشه بخندی همیشه بمانی وهمیشه ببخشی مهربانی را عشق را ولبخندرا برای تک تک یاخته های وجودت.
به که گویم غم قصه ی ویرانی خویش؟ غم شبهای سکوت ودل بارانی خویش،
گله از هیچ ندارم ،نکنم شکوه از او،که شدم بنده ی پا بسته و سودایی خویش،
به کدامین گنه اینگونه مجازات شدم،همه دم نالم وسوزم ز پشیمانی خویش،
من از این پس شده ام راوی وگویم همه شب، غزل چشم تو وقصه ی نادانی خویش.
کاش عاشق آنقدر تنها نبود
کاش دل بستن فقط رویا نبود
کاش مجنون دست لیلی می گرفت
تا که لیلی در پی صحرا نبود
کاش فرهاد قطره ای احساس داشت
تا که شیرین این چنین رسوا نبود
زندگی باوری می خواهد ان هم از جنس امید ،که اگر سختی راه ،به تو یک سیلی زد،یک امید قلبی به تو گوید که خدا هست هنوز،...ان خدایی که همان نزدیکی ست
فڪـر مـﮯڪُنیـґ بَـבتـریـטּ בَرב
اَز בَسـت בآבَטּ ِ ڪَسیـﮧ ڪـﮧ בوستـش בآریـґاَمّـا
حـَقیقَـت اینـﮧ ڪـﮧ
اُز בَسـت בآבَטּ ِ פֿــوבمـوטּ ، و اَز یــآב بـُرבَטּ ِ ایـטּ ڪـﮧ ڪـﮯ هـَستیـґ
و چقـَבر اَرزش בآریـґ …. گـآهـﮯ وَقتـها פֿـیلـﮯ בَرבنـآڪ تَـره
عالی بود شعر احمد آقا
...............................................................
قصه گوی شب تنهایی من
دیرآمدی و دورتربن قصه شدی
کاش در خویش هم آغوش شویم
کاش بی هم دل آزرده شویم!
قول داده اَم...
گاهـــﮯ
هَر اَز گاهـــﮯ
فانـــوس یادَت را
میاטּ ایـטּ کوچه ها بـﮯ چراغ و بـﮯ چلچلـﮧ، روشَـטּ کنَم
خیالـت راحـَــت! مَـטּ هَماטּ منـــَــم؛
هَنوز هَم دَر این شَبهاے بـﮯ خواب و بـﮯ خاطـــِره
میاטּ این کوچـﮧهاے تاریک پَرسـﮧ میزَنـَم
اَما بـﮧ هیچ سِتارهے دیگـَرے سَلام نَخواهــَـم کَرد...
خیالَت راحَت
حمـ ✖ـاقـَت کــہ شاخ و دґ نـَدارد!
حمـاقـَتْ یـعنـْﮯ مـَـטּ کــہ
اینقــدر میــروґ تـا تـو دلتنـگ ِ مـَـטּ شـوﮮ!
خَـبرے از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـ ✖ے شود!
برمیگردґ چـوטּ
دلـتنـگـتٔ مــی شــو
آدمـ هـا مـے آینـد
زنـدگـے مـے کننـد
مـے میـرنـد و مـے رونـد …
...
امـا فـاجعــہ ـے زنـدگـے تــو
آטּ هـنگـامـ آغـاز مـے شـود کــہ آدمـے مـے رود امــا نـمـے میـرد!
مــے مـــانــد
و نبـودنـشـ در بـودטּ تـو
چنـاטּ تــہ نـشیـטּ مـے شـود
کــہ تـــو مـے میـرے!!