دیشب رفته بودم خونه ی خواهر شوهزی مهمون داشتن خیلی جیجر بود
حسن جووووون
من خیلی ازش خوشم اومد والابوخودا
پیش خودم گفتم ببینم این شکاهکاری که به دختر
دوستم یاد دادم و همه بهم خندیدن
جواب میده یا نچ ببخشید یا نه
و شروع کردم جلوی حسن جوووون اداهای که به دختر دوستم یاد داده بودم در آوردن
ایشالا که یادتون هستیهووووویی دیدم حسن جوووووووووووووون شروع کرد
به چشمک زدن و ابرو انداختن و خودش هم توضیح میداد یه ابرویی یه چشمی
و دو ابرویی دو چشمی و هی چشمک و ابرو که دل من رفت والابوخودا
با اینکه من از پسرها رابطه ی خوبی ندارم ولی برای جسن جووووووون دلم رفت
وای من و میگی دیدم چه پیشنهادی به دختر دوستم دادم
و از حالا هم خودم هم از این روش خیلی موثر استفاده میکنم
فقط یه موضوع و مشکل کوچیک و یادم رفت بگم که حسن جووووووون 5 سالش بود
چند وقتی است که من بی خبر از حال تو ام
مثل یه سایه ی مشکوک به دنبال تو ام
خوب من بد به دلت راه مده چیزی نیست
من همان نیمه ی آشفته ی هر سال توام
تو اگر باز کنی پنجره ای سمت دلت
میتوان گفت که من چلچله ی لال توا م
سالها گوش به فرمان نگاهت بودم
چند روزیسیت که بازیچه ی امیال تو ام
گله ای نیست که برداری و دورم ریزی
من همان نیمه ی پوسیده ی اقبال توام
مثل یک پوپک سرما زده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای پر و بال توام
زندگی زیر سر توست اگر لج نکنی
باز هم مال خودت باش خودم مال توام