ووووووووووووای از دست مبینا ک دیگه حووووصله برام نزاشته
عاخه دختره فقط 10 سالشه دوست پسر 22 ساله پیدا کرده میبینی چ دوره زمونه ای شده
منم ک خیلی حالم بد شد رفتم با خانواده شب بیرون خوب خیلی نگران مبینا بودم
جاتون خالی بعد از بلال زدن ک خیلی شارژ شدم
چون نمیتونستم خیلی راه برم مدیونید اگه فک کنید از تنبلی یا .... .....هستم
من ک خیلی دلم میخواست شیطونی کنم از بالای فضای سبز قل میخوردم تا پایین
اینم شکلم وقت قل خوردنخیلی کیف داشت ...آدرس ی جایی بین زین و الدین
بیچاره رضا ک مجبور بود من و بگیره ک پرت نشم توی پیاده رو و خنده های هنگامه ای
وقتی داشتیم برمیگشتیم وااااای همه نیگا میکردن
منم شالم و انداختم روی صورتم گفتم من نبودمخوب اینم از غصه خوردن من بخاطر مبینا
این شعر از وب زهرا ( عاشقانه های مسیحا ) با کمک خودش ربودم
چون از شعرش خیلی خوشم اومد برید با صدای خودش توی وب خودش
گوش کنید ک چه صدایی داره بدو بدو خیلی قشنگ خونده دلم رفت