چقدر دوباره دلم هوای مکه را کرده ...آآآآآآآآآآآآآآآآآآهااااااااهاااااااااا آآآهاااااااا اینم گریه ی شدید هنگامه ای
هر چی از سفرم میگذره حس خواستنم بیشتر میشه
ایشالا ک قسمت همه ی شما بشه ی بار دیگه منم قسمتم بشه آآآآمین
حاضرم نیمی از عمرم و بدم س روز دیگه تو منا عرفات باشم
سلام برطرفداران من!!!!!

میدونیدالان چی میچسبه؟؟!!!!
من که نمیدونم چی میچسبه شمابگید
میدونم
الان ی مسافرت میچسبه والابوخودا
یا این عباس کچل و پرتش کنم از پنجره پایین
نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ
نام خفت دهنده گان را نمی خواستم و
خفت چشنده گان را
می خواستم نام تو را بدانم
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم...
نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تیمور لنگ
نام خفت دهنده گان را نمی خواستم و
خفت چشنده گان را
می خواستم نام تو را بدانم
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم...
انشا الله دوباره قسمتت بشه حاج خانوم
همچنین قسمت شما
ایشالا دوباره وصال نصیبتون بشه خانوووووووووووووووووووووووووم :)
مرسی الی جان و همچنین شما آآآآآمین
سلام
شما هم لینک شدین
سلام
شما هم
ﺧﺪاﯾــــــــــــــــﺎ...
ﺷﻔـــــﺎ ﯾﻌﻨﯽ ﺗﻮ....
وﻗﺘـــــــﯽ در دﻟــــــــﻢ ﻧﺒﺎﺷـــــــﯽ ﻣﻦ ﻣﺠﻤﻮﻋــــــﻪ ای ﻣﯿﺸﻮم ازدردﻫـــــــــﺎ
ایشالا صد بار دیگه ام قسمت شما و ما بشه..
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمین
سلام
خوشبحالتون که یه بار رفتید....
ایشالله دوباره روزیتون بشه....
ایشالله خدا به شما یه مکه بده ، به منم یه کربلا....
سلام
ایشالا قسمت همه بشه هم حج هم کربلا آآآآآآمین
من
باعباس کچل برم!!!!!
چندروزه دیگه میرم محمودآباد
نچ گفتم مسافرت میچسبه یا دقت کن یا عباس کچل و پرت کنم بیرون
محمود آباد شمال یعهنی؟؟
سلام...چه سعادتی داشتین شما...منم دلم خواست
سلام ....مرسی یونس خاله ایشالا ب زودی قسمتت بشه آآآآآآمین
ا؟ رفتی مگه تا حالا؟خوش ب حالت
اوووووهوم چند دفعه رفتم
ایشالا قسمت شما هم بشه
شاید وقت دیگر نصیبت شد منی و عرفاتی دگر
در حجره دل منا و عرفاتی دگر ساز کن خاتون
اون منی و عرفات بهانه است
بها جور کن
و
سلام
راستی فرق تصاویر رو در دو تا پست قبلی ام رو بگو تا جایزه بگیری؟
سلام
باشه اما فک نکنم ک بتونم تلاش خودم و میکنم
ساعت چندمیایدنت؟
من که ساعت۳هستم
من تا ساعت س بودم ولی تو نبودی
باااووووشه ایندفعه س میام
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت ...
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت ...
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند ...
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
خـانه تـکانی دلـت مبـارک
مرسی شدید هنگامه ای
ممل فشفشه رو دیگه از کجا پیداییدی؟!!!!
از توی فیلم چرخ و فلک
مملی
عاخه اسمت خیلی خوبه آدم همه اش دلش میخواد صدات کنه
سلام خواهر جون







خوبی عزیزم؟
آخ گفتــــــــــــی منم خیلی دلم هوایِ این سفرو کرده
همه روزاش یه طرف اون سه روزش یه طرف
خدایا میشه بازم قسمتمون کنی
سلام خواهری خود خودم


میشه خواهری اگه خدا بخواد
مرسی خواهری
ههععععععی خواهری ایشالا ک دوباره قسمتون بشه و قسمت اونهایی ک نرفتن آآآآآآآآآآآآمین
لعنت
لعنت بر چشمهایم
که می بینند این نیزه های داغ را
و بر گوشهایم
که صدای ناله ات را می شنوند از فرسنگها فاصله
و هر چه می بندمشان
کر نمی شوند
لعنت بر احساسم
که لمس میکند خراشهای قلب مادرت را
و فکرم
که می فهمد حرفهای ناگفتهء چشمهای کوروش را
-همسنگر پیشینت را می گویم-
وقتی سرخ می نگرد به من
از داخل آن جعبهء رنگین برقی!
و تخیلم
که به تصویر می کشد
آن لحظه های آخرت را...
لعنت!
لعنت!
لعنت بر من!
که هر بار که هر گل یاس آزادی
تمام گلبرگهایش می ریزد
هنوز هستم
هنوز هستم
هنوز هستم
و انزجار
چون مار بوآ به اندامم می پیچد
و فشار می دهد مرا
تا تمام استخوانهایم خرد شود...
اما باز هم هنوز هستم...
و می بینم
و می شنوم
و فکر میکنم
و احساس میکنم
و تصور میکنم.
هنگامی که تو رفته ای...
لعنت!
سیبهای سهراب کو؟
نمیدانم چرا فکر میکنی پرنده ها هنوز هم سیب می خورند
آنهم در روزگاری که همه گوشتخوار شده اند.
من که امروز هر چه سیب سرخ به دلم تعارف کردم
بالا آورد
گرچه،
قبل از آن زمان که سیبهای سرخ
در هورمُن دروغ پرورش داده شوند تا فریباتر جلوه کنند،
دل ما هم اهل سیب و شعر و شراب بود
اما روزگار عوض شد
حالا دل ما صبحها
جگر کباب شده اش را روی ذغالهای "ساخت دوستان" باد میزند
و شبها آه تاسف دود می کند
که ای کاش هنوز آن درخت سیب باغچهء سهراب بود
تا ما هم به جای بامجان سوخته که شکلش را عوض کرده اند
قدری سیب بخوریم
مستانه
من آن سکوتم که در جواب معمای نگاه سبز تو
عشق را...
نه!
شهوت را...
نه!
جذابیت را
هجا میکند
و تو
سبزینهء رنگین کمان را به من
معرفی میکنی
تفاوت همان است
که فرهنگمان میخواند
و من بی رنگم
که هیچ را میبسوم، مستانه!
و تو
...
و تو
...
و تو
آن نا آشنای همه رنگی
که نمی شناسم!
همیشه غریبه بمان
تا در رویای کنجکاویم
مرا به سرزمین تسکین برسانی
آشنایان مرا زجر میدهند.
معتاد
آن زمان که صدایت را در رگهایم تزریق میکردم
و احساسم را دود میکردم، تا چند جمله ای از تو
مرا از صباحی تا صباحی دیگر ایستاده نگاه دارد
امروز را نمی دیدم.
امروز آری...
امروز که پیکرم میلرزد و دردش می گوید: "ترک نکن!"
امروز که اراده کردم تا زهر این عشق را از بدنم دور بریزم...
و شب هنگام بی خوابم باز
و عرق سرد نبودت روی پیشانی داغدارم می نشیند
و سراب تو، کنار این تخت، به سراغم می آید...
به دنبال چند مسکن می گردم اما
هیچ یک از این شوالیه هایی که در لیوان می نوشم، ساکتم نمی کنند
و هیچ فرشتهء آرام بخشی، مرا بی هوش نمی کند
و هیچ اما زمانی...
... پرت می گویم!
***
یک لیوان چای سبز می نوشم
پنجاه و پنج ترانهء حزن می شنوم
بیست و سه شعر موزون را مرور میکنم
و چند مصرع هذیان می نویسم
اما زمان نمی گذرد
زمان نمی گذرد
معتاد
آن زمان که صدایت را در رگهایم تزریق میکردم
و احساسم را دود میکردم، تا چند جمله ای از تو
مرا از صباحی تا صباحی دیگر ایستاده نگاه دارد
امروز را نمی دیدم.
امروز آری...
امروز که پیکرم میلرزد و دردش می گوید: "ترک نکن!"
امروز که اراده کردم تا زهر این عشق را از بدنم دور بریزم...
و شب هنگام بی خوابم باز
و عرق سرد نبودت روی پیشانی داغدارم می نشیند
و سراب تو، کنار این تخت، به سراغم می آید...
به دنبال چند مسکن می گردم اما
هیچ یک از این شوالیه هایی که در لیوان می نوشم، ساکتم نمی کنند
و هیچ فرشتهء آرام بخشی، مرا بی هوش نمی کند
و هیچ اما زمانی...
... پرت می گویم!
***
یک لیوان چای سبز می نوشم
پنجاه و پنج ترانهء حزن می شنوم
بیست و سه شعر موزون را مرور میکنم
و چند مصرع هذیان می نویسم
اما زمان نمی گذرد
زمان نمی گذرد
عشق
تصور کن:
درختانی در مه فرو رفته را
با انتهایی ناپیدا
و با آبشاری که دعوتت می کند
تا برهنه شوی
خودت را میان امواجش پرت کنی
و بی اراده
با جریانش
راهی شوی
به سویی که ....
همه نا آشنائی است!
شاید سرت به سنگ بخورد
شاید سفری رویائی در پیش رویت باشد
شاید در میانه راه کوفته و درهم شوی
شاید هم نشوی
شاید
شاید
و بسا شاید های دیگر
اما اگر زنده بمانی
چیزی بزرگ به دست آورده ای:
خاطره ای خوش
از یک ماجراجویی گیج کننده!
و تابلوی همین طبیعت است،
عشق:
با دعوتی که
انتهایش را نمی توان گمانه زد.
بی خوابی
باز شب آمد
نشستم
جام بی خوابی به دستم
مستِ مستم
دل به رویای تو بستم
چه کنم تقصیر من نیست
گر چنین عاشق پرستم
مرسی خواهری بابت کامنتهای قشنگت
baba haj khanooooom..
یوه یوه یوه یوه یوهی ببین دارم میخندم بهم نمیاد ک حاج خانوم باشم
تـــا زمــانــی کــه ..
خــواستـه ای از کسـی نـــداری …
خــواستـــنـی هستـی !
اگر مردم مرا نشناسند
غصه نخواهم خورد
ولی من اگر مردم را نشناسم
افسرده خواهم شد.
تورا می خواستم تا در جوانی نمیرم از غم بی همزبانی غم بی همزبانی سوخت جانم چه می خواهم دگر زین زندگانی؟!
مرسی عزیزم
إ عزیزدلم نمیدونستم مکه رفتی؛حاجیه خانوم ایشاا بری یبار دیگ ومارو هم دعاکنی
ایشالا با شمای دوست
مادربزرگ تو کی رفتی مکه که برا ما سوغاتی نیاوردی
ایشالا 10 بار دیگه بری
بله آوردم تو نیومدی دیدنم ک بهت بدم ایشالا با شمای دوست
هعی منم دلم هوای مکه رو کرده دوباره
ایشالا ک دوباره قسمتت بشه آآآآآآآآآآآآآمین
سلااااااااااااااااام آجی جووووووووونم خوبی نفسم الهی ناهید دورت بگرده آجی جونم تو و شادی بهترین من هستین همه کس ناهید هستین


بخدا من خیلی دوستون دارم


سلام سلام صدتا سلام ب روی ماهت خیلی گلی آجی جوووون فدات مدات بشم درسته منم خیلی شماها را دوست دارم بوس سفت








ایشالله که قسمت میشه و دوباره میری مکه عشقم واست دعا میکنم دردت بجونم آجی هنگامه جووووووووون
مرسی ایشالا با شما برم خیلی کیف داره قربونت برم
سراغی از ما نگیری، نپرسی که چه حالیم ♥
عیبی نداره میدونم، باعث این جداییم ♥
رفتم که شاید رفتنم، فکرتو کمتر بکنه ♥
نبودنم کنار تو، حالتو بهتر بکنه ♥
لج کردم با خودم آخه، حست به من عالی نبود ♥
احساس من فرق داشت با تو♥
دوست داشتنه خالی نبود … ♥
بازم دلم گرفته، تو این نم نم بارون ♥
چشام خیره به نوره، چراغ تو خیابون ♥
خاطرات گذشته منو میکشه آروم ♥
چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون … ♥
باختن تو این بازی واسم از قبل مسلم شده بود ♥
سخت شده بود تحملش ؛ عشقت به من کم شده بود ♥
رفتم ولی قلبم هواتو داره شب و روز ♥
من هنوزم عاشقتم به دل میگم بساز بسوز ♥
دروغگو آدم بدی نیست , چون میداند حقیقت تلخ است
لذا باعث اوقات تلخی مردم نمی شود !
آیا میدانید دکترها اعلام کردند "آغوش" یک داروی معجزه آسای واقعیست که درد را تسکین میدهد واز استرس میکاهد وحتی افسردگی را درمان میکند امیدوارم همیشه آغوشی گرم برایت گشوده باشد دوستم
مردم این روزها قیمت هر چیزی رو میدونن ،
ولی ارزش هیچی رو نمیدونن ..!
خاله آپیدما
اوووومدم سمیه خاله