زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با بنفشه ها نشسته ام ،
سالهای سال،
در کنار چشمه ی سحر
سر نهاده روی شانه های یکدگر،
گیسوان خیس شان به دست باد ،
چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم ،
رنگ ها شکفته در زلال عطرهای گرم
می ترواد از سکوت دلپذیرشان ،
بهترین ترانه ،
وووای از دست این بچه های امروز طبق معمول امشبم خونه ی مامانم جمع بودیم
جای شما خالی من ی دونه خواهر ب همراه چهار بردار و اهل و اعیال
دیدم ی وقت امید ، داداشی سوم داره شل میزنه و راه میره بهش گفتیم چی شده ؟؟
گفت چیز خاصی نیست دیشب ی کم سرماخوردگی داشتم رفتم دکی بهم آمپول داد اومدم خونه زدم
محمدحسین دید تو 3 ساله
وقتی تموم شد همینطور ک خوابیده بودم
دیدم ی چیزی چنان بهم فرو رفت ک س دور دور اتاق چرخیدم
همسری گفت انقدر تکون نخور محمدحسین دیده یاد گرفته بهت آمپول زده مار نیشت نزده
حالا براش تبلیغ میکنم هر کی آمپول میخواد بزنه رجوع کنه ب پسر داشم