من همه ی فامیلم و میومدن خونمون ولی من نمیرفتم خوب عباس کچل نمیومد
منم خیلی زن گلی بودم ب حرفهاش گوش میکردم
الانم ک مشخص هست گلی من
خوب ایندفعه ک نوبت دکی داشتم آخ گ قربونش برند تمام دکترهای بد
ک اینقده ماهه ک نوگو دلم میخواست بازم دوتا بوس سفت ازش بکنم والابوخودا
ب رضا گفتم :دلم برای فک و فامیلم تنگ شده خوب دل دیگه چیه
از دکی بریم خونه ی عمه خانم و عموجان
ک قبلا چندتا از شیرین کاریهاش و قبلا آپ کردم
بقیه ی داستان توی پست بعدی با عرض شرمندگی پست های بلند و دوست ندارم
با اینکه می دانم این روزها
آمدنت محال است
اما اگر آمدی مرا نبوس
من و سیگار
در نبودت
به تو خیانت ها کرده ایم
"اگر آمدی
هیچ نیاور
جز شانه ای
برای هق هق ِ آن همه تنهائی ".
شهریار شفیعی