مامانم


مامانم داره میره بیمارستان برای آنژیو دعا لدفن


خوب خیلی ترسیده منم کهخوب ترس نداره ،


البته خودم دفعه اول وقتی میخواستم برم


از وفتی که دکتر گفت تا وقتی که من رفتم یکسال و نیم طول کشید


نه اینکه بترسم نه از محیط بیمارستان بدم میومد


اولین مرتبه....همه چیز بردم و تازه چقدر هم از اونجا هر کی میومد برام میخرید


مممممممن نمیتونم اونجا روی ملافه هاشون بخوابم


شوهری چشم


مممممممممممن اونجا نمیتونم غذا بخورم


شوهری چشم


مممممممممممممممممممن اونجا نمیتونم چایی بخورم


شوهری چشم


و و و و و  و دیگه .........


اما حالا.........


از لباس و ملافه و ظرف غذا و دمپایی و لباس و حوله و ووووووخبری که نیست


اول یه پشتک یه بالانس یه جفتک


پرتاب روی تخت بیمارستان مث این کماندوها شدم


بعد یه فلاکس چایی ویه لیوان بدستم دور بیمارستان باید دکتر و پرستارها  دنبالم بگردنند



دروغ بزرگ

پای سگ پوسید مجنون !!         (    اه اه ایش)


خلق گفتند این چه بود؟


گفت این سگ گاه گاهی کوی لیلی رفته بود....


تو رو خدا میبینی چقدر مردم بهش آب میکنند دروغه بوخودا


من با جنتی اونجا بودیم اما هیچی از این خبرها نبود