یاری مدد

کمکم کنید ی پیشنهاد بهم بدید ک جا برم شعر بربایم یعهنی کش برم



نمیخوام توی کتاب دنبالش بگردم مدیونید اگه ی وقت فک کنید ک من ....... یعهنی تنبل هستم



ب نطر شما از وب محمدحسام شعرش و کش برم بیتره یا از شهریار شفیعی یا یکی دیگه



نظرات 39 + ارسال نظر
مهسا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 02:22 ق.ظ

این ا وب خودت دزدم مث خودت ک از وب خودم می ربایی و برام میزنی


همه در روز یک آدمی هستند و....در شب آدمی دیگر....

راز مهتاب را نمیدانم در چیست ؟!

گویی شب رنگ شده است

اما....

اما این را میدانم ....

من دلم برای آن " آدمی دیگر" تنگ شده است ....

جیگرتو برم درسته دختر برو لالا کن برای پوستت خیلی بده چروک میشه

مهسا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 02:37 ق.ظ

خیلی ناراحت میشم اگه پپوستم چروک بشه پس شب خوش

آپلین برو لالا کن اول..... بعد مسواک بعد بوس بعد لالا شبم موظب باش زیاد نوشیدنی نخوری

sms چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 03:53 ق.ظ http://dragoncruel.blogsky.com

من ازشعرای برقعی خوشم اومده!!!
پیشنهادمیکنم سیدحمیدرضابرقعی برقعی روسرچ کنی شعراش عالیه

باااااشه میرم سرچ میکنم مرسی شدید

راستی دیشب کجا بودی من بودم تو نبودی

محمد حسام چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 08:08 ق.ظ http://hesamtarab.blogfa.com

سلام...
آقا من مشکلی ندارم برای برداشتن شعر و بهش دزدی نگید منم جای پسرتون

سلام

شما جای پسرهام

اآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی شمشیر من و بیارید ک حکم فتلش صادر شددیکه با این حرفش

مرسی شعر شما را هم می ربایم

محمد حسام چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 08:10 ق.ظ http://hesamtarab.blogfa.com

من بله ازدواج کردم یه سال میشه و یه دخمل خوشولو موشولو داره میده تو راه چند ماه دیگه میاد ...
فقط بگید برای چی پرسیدید

از کامنتی ک برام نوشتی ک سن و سال من و حدس زده بودی دیدم شما توی سن پیری هستی ...منم کنجکاو شدم از شما این پرسش و کرد م فقط همین

میـــــــ ـان دِلتَنگــــــی هایَــــــم باشــ ـــــــ تا فَراموشَـــ ـــت نَکُــــــنَم...
تا بــــه یاد داشـــ ـــته باشَمَـــــت...
تا بویَـــ ــــت را حِــس کُنَـــــــم...
تا بِــــــ ـدانَــــم که هَستـ ـــــی...
تَـــــــ ـمامِ دُنیـــ ــــام قَلبَــــمه...
دنیـــ ــــام باشــــ ـــه واسه تــ ـــــــو...
تا بِدانــــ ـــی میانِ ثانیــــ ـــه هایِ دِلتَنگیـــــهامـــ تــــــو وجــــــ ــــود داریــــ ـــ....
فَــقَط تـــ ــــو

برو توی وبلاگ من تو ارشیو پیوندهام شمس لنگرودی و بزن شعرهاش فوق العاده ان
من عاشق شمس ام و شعرها و دکلمه هاش

مرسی خواهری حتما میرم

soheilo narges چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.mano-soheil88-2.blogfa.com

چه کاری بید آخه

ربودند کار بسیار خوبی بیدعاخه

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:43 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

عـ ـــادتــ کـــرده ایـــم !!!
مــا بهـ تــحـمـل ـعـــادتـــ کـــرده ایـــم
دلـ ــ ـم اتـــاقــی میـــخـواهد
تـا تمـــامـ تحـمـــلـم را گـ ـریهـ کـــنـم . . .

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:46 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

تـا زمـانی کـه خـواسـته ای از کسـی نـداری

خـواســــتـــنی هســتی

اینجـا آدمـهـا شـاعــرانـه دروغ میگـــویـنـد...

شادی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:47 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

اینجا نمی شود به کسى نزدیک شد

آدم ها از دور دوست داشتنى ترند…

ســــــلــــــطــــــان 99 چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:54 ق.ظ http://sooltan99.blogfa.com

بگو تــــــمــــــام تــــو مال من است

دلم میخواهد

حسادت کنم

به خودم....

ســــــلــــــطــــــان 99 چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:56 ق.ظ http://sooltan99.blogfa.com

خدایا؛

بضاعت من به قدری است که نمی دانم

در حق آشنایان و دوستانم چه دعایی کنم

اما می دانم که تو از حال آنان آگاهی

پس بهترین ها را برایشان کرم نما...

ســــــلــــــطــــــان 99 چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:03 ب.ظ http://sooltan99.blogfa.com

در مسابقه بین شیر و آهو

بسیاری از آهوها برنده می شوند .

چون شیر برای غذا میدود ولی آهو برای زندگی.

پس هدف مهم تر از نیاز است ..

ســــــلــــــطــــــان 99 چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:04 ب.ظ http://sooltan99.blogfa.com

هر جای این سرزمینی
باش !
فقط هر روز خنده هایت را برایم پست کن !
قلب من برای تپیدن
نیاز به انگیزه دارد ...!

ســــــلــــــطــــــان 99 چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:06 ب.ظ http://sooltan99.blogfa.com

"غصه" هایت را با"ق"بنویس که هرگز باورشان نکنی انگاه فقط قصه است وبس.......

ســــــلــــــطــــــان 99 چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:06 ب.ظ http://sooltan99.blogfa.com

هَـــر آבَم مـــی مآنـَد بــِین ِ بوבَن یـــآ نَبوבَن !
مـــیخواهی بــِمآنـــی ،
رَفتـآری مـــی بینی کِـــه اِنگآر بـآیـَב بـــــِرَوی !
بـــــِه رَفـــتَن کِـــه فِکـــر مـــی کُنـــی
اِتــِفآقـــی می اُفتـَב کِـــه مُنصَـــرف مـــی شَوی
ایـــن بــِلآتــَکـــلیفی خـــوבَش کُلـــی جَهـنـَمـ اَســـت .

بـــ✿ــــツــــ✿ــــلآ چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 01:54 ب.ظ http://raze-gha3dak.blogsky.com

نان ِ دل ِ ما
چون خوردی
نمک ِ لبخند بریز
در کاسه ی ِ شوق...

paradiso چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 03:12 ب.ظ http://p4radiso.blogsky.com

بوگو ی شعر و خوب

abdola چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 04:43 ب.ظ http://www.simaislam.blogfa.com

برادران و خواهران عزیزم این بار با سیمای اسلام همراه با شید با این مطالب:
1- تأثیر اعتقاد به آخرت بر سلوک و رفتار انسان
2- ضرورت اعتقاد به آخرت از زاویه نظام هستی
3- ضرورت روان شناختی وجود آخرت
4- ضرورت اخلاقی وجود آخرت


سیمای اسلام راهی برای حرکت کردن به سمت رستگاری ابدی

شهاب چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 05:08 ب.ظ

شعر از سربازی بذارین جای خالی محمد حسین هم پر بشه
های های های گریۀ شدید
نوشتم نامه با برگ گل یاس
به خدمت می روم با کلۀ تاس...
های های های

چ شعر قشنگی بود میرم میزنم توی وب محمدحسین

خیلی باحالی شهاب خان

محمد حسام چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:39 ب.ظ http://hesamtarab.blogfa.com

نکنه من رو میخواهی شوهر بدی
بابا چرا همه درست خدس میزنن که من همون کچله سیاه هستم
ولی خداییش خوشتیپ نیستم (دارم لوس میشما)
من بچه تهرانم منتطقه 9 دامپزشکی یادگار امامراستی بهم گفتن فروردینی ها باید عقیق قرمز بندازن انگشتشون تازه فهمیدم خانم فروردینی
ببینم ستاره کیه؟

شما الان دقیقا موقع شوهرت مث پسرهای من

نه بابا شوخی کردم میدونم اون تیشرت قرمزه هستی

باشه میرم میخرم

ستاره نوه ی منه خیلی هم خوشگل و شیطونه

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 02:48 ق.ظ

تــــو را میخوانم ای همـــــدم

رفیـــق روز تنهـــــــــــایی!

چـــــرا با من نمی مــــــــانی؟

تـــو که شیرین تـــراز جـــانی

همـــه روزم شده یــــــادت

تمـــام حـــرف من حــرفــت

بیـــا تــا ایــن دل تنهـــــــا

شــود با تـــو چــراغــانــی

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:16 ق.ظ

نفسی نیست ....
بسته راهش را بغض .....
بی صدا می گریم...
به خودم می خندم ...
اشک در چشمم نیست..
گونه هایم خشک است ...
اشک هم از من بیگانه جداست ...
به خودم میگفتم آن که با من هست تا آخر این قصه خداست...
حال میپرسم اگر هست کجاست؟؟؟؟؟
اگر اینجاست چرا من زغم تنهایی تارم از پودم جداست؟؟
اگر اینجاست چرا گریه خشکم برپاست؟؟؟
اگر اینجاست چرا روز شبم بی فرداست؟؟؟
آری جز خدا هیچ کسی اینجا نیست ...
به ظاهر منو تنها من....
از خودم تنها تر ...
از همه دور و به غصه نزدیک ...
خسته از این قفس تنهای ...
خسته از این روز شب تاریک..

نفسی دیگر نیست
نفسی دیگر نیست

هر روز دیوانه تر از دیروز

و هیچکس نمیداند پشت این دیوانگی و سرخوشی چه
"دردی"
را پنهان کرده ام ...!!

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:18 ق.ظ

کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم؛

مثل ساعت هایی که صبح، دلسوزانه زنگ می زنند؛

و در میانِ خواب و بیداری، بر سرشان می کوبیم؛

بعد می فهمیم که خیلی دیر شده ...!

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:19 ق.ظ

بگذر شبی به خلوت ِ این همنشین ِ درد
تا شرح ِ آن دهم که غمت با دلم چه کرد

خون می رود نهفته از این زخم ِ اندرون
ماندم خموش و آه ! که فریاد داشت درد

این طُرفه بین که با همه سیل ِ بلا که ریخت
داغ ِ محبت ِ تو به دلها نگشت سرد

من برنخیزم از سر ِ راه ِ وفای تو
از هستی ام اگر چه برانگیختند گَرد

روزی که جان فدا کنم ات باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر ِ مرد

ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند
وان لعل فام خنده زد از جام ِ لاجورد

در کوی او که جز دل ِ بیدار ره نیافت
کی می رسند خانه پرستان ِ خواب گرد

باز آید آن بهار و گل ِ سرخ بشکفد
جندین منال از نفس ِ سرد و روی زرد

خونی که ریخت از دل ِ ما سایه حیف نیست
گر زین میانه آب خورد پیر ِ هم نبرد!

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:28 ق.ظ

گاهی اوقات کافیه مثل پرندگان کوچک ،

از قید اسارتهای نفس درون وبیرون

به زیر سایه بان گسترده عرش الهی پناه ببریم و

روح و دلمان را صفا دهیم

گاهی اوقات کافیه از یک زاویه دیگه به خدا توکل کنیم و

شکرش رو به جا بیاریم ..

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:30 ق.ظ

پر از تنهاییم ای کاش بودی
که داره زندگیم از دست میره
یه آهنگی گذاشتم که میدونم
اگه گوشش کنی گریت میگیره
صدام از گریه ی دیشب گرفته
چه بارونی چه احساسی چه حالی
با اشکام باز مهمونی گرفتم
همه چی هست فقط جای تو خالی
دارم دنبال عکسامون میگردم
همونا که لب دریا گرفتیم
اگه ما سهم هم دیگه نبودیم
چرا توی دل هم جا گرفتیم؟
چه معصومانه افتادی تو این عکس
چه لبخند نجیبی رو لباته
تو میخندی و من گریم گرفته
چقدر این خونه تشنه ی صداته
تو یادت رفته وقتی گریه دارم
برای اشکای من شونه باشی
تو یادت رفته باید خونه باشی
باید پیش منه دیوونه باشی

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:36 ق.ظ

دیگر آن مجنون سابق نیستم
آن بیابان گرد عاشق نیستم

اینک از اهل نسیم و سایه ام
با تب صحرا موافق نیستم

با سلامی با خیالی دل خوشم
در تکاپوی حقایق نیستم

بس کنید اصرار را، بی فایده ست
من برای عشق لایق نیستم

مهسا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:38 ق.ظ

وای اشتباه گذاشتم توی این پستت شوما با بررگی خودت ببخش اینم دسته گل

شما بزار منم میزارم برای دوستان هیچ عیبی نداره ک کجا باشه

malmal پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:37 ب.ظ http://hamechiehamechi.blogfa.com

بی هدب میخای شعر کش بری؟

همینطوری هی کش میریم یعهنی می رباییم

malmal پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 03:38 ب.ظ http://hamechiehamechi.blogfa.com

دوس دختر؟من؟بفرستم؟
چی هس این خانومه ای ک گفتی الان؟

همون اون روزیه دیگه یادته با هم بودیم دیدیمش

رضا جمعه 17 آبان 1392 ساعت 12:26 ب.ظ http://jinkboy-reza.blogfa.com

امار گرفتن از تو کار هروزم است ....

عادت کرده ام به این کار ....

اما هنوز به شنیدن اسم او کنار اسمت ....

عادت نکرده ام!!!

رضا جمعه 17 آبان 1392 ساعت 12:27 ب.ظ http://jinkboy-reza.blogfa.com

چشمان تو


کمی تا قسمتی ابریست چشمان تو انگاری

سوارانی که در راهند میگویند می باری

تو را چون لحظه های آفتابی دوستت دارم

مبادا شعله هایم را به دست باد بسپاری

مبادا بعد از آن دیدارهای خیس و رویایی

مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری

زمستان بود و سرمایی تنم را سخت می لرزاند

و من در خواب دیدم در دلم خورشید می کاری

هوا سرد است و نعش صبح روی جاده می رقصد


عطش دارم بگو: کی بر دلم یک ریز می باری

رضا جمعه 17 آبان 1392 ساعت 12:31 ب.ظ http://jinkboy-reza.blogfa.com

آدم بود که زنجیر را ساخت و شیطان کمکش کرد.
دل زنجیر شد...عشق زنجیر شد...دنیا پر از زنجیر شد ؛
و آدمها همه دیوانه ی زنجیری!

خدا، دنیای بی زنجیر می خواست،
اسم دنیای بی زنجیر بهشت بود.
امتحان آدم همین جا بود...دست شیطان از زنجیر پر بود!

خدا گفت: زنجیرت را پاره کن،
شاید نام زنجیر تو، عشق باشد.
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد.
اسمش را مجنون گذاشتند!
مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری.
این نام را شیطان بر او گذاشت...او انسان را با زنجیر می خواست!

لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست.
لیلی می دانست خدا چه می خواهد،
لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند.
لیلی زنجیر نبود....لیلی نمی خواست زنجیر باشد.

لیلی ماند چون نام دیگر او آزادی بود.

سرباز جمعه 17 آبان 1392 ساعت 09:31 ب.ظ http://mylifedays.blogsky.com

خب از خودت شعر بساز دیگه
شما از پروین اعتصامی چیزی کم داری مگه؟

عاره ی چیزی کم دارم طبع شعر گفتن و استعدادش و

مصطفی پنج‌شنبه 23 آبان 1392 ساعت 06:31 ب.ظ

این شعرهای وب سیده زهرا ( عاشقانه های مسیحا ) اونو برو بربای

عاره ی دفعه ربودمخیلی قشنگ بود

مهسا جمعه 24 آبان 1392 ساعت 03:06 ق.ظ

نه من ز مکنت آب و دانــــه می گریم

از این هوای غم آلود لانــــه می گریم

نــــوای ساز قلبم درون سینه جاریست

وزین سوز آه و، ازاین ترانه می گریم

رهیده زدستم آن آهــــــــوی گریز پایم

ازاین فرار یار بی نشانــــــه می گریم

نگارمن کـــه بسنده نمی کند ، به گناه

ازاین مهرو محبت رایگانـه می گریم

بلا کش بلای یارم ، او بفکــر خویش

ز نـــگار و ، ادای ناشیانــه می گریم

بریده ام ز طبیبان ، طلب شفایـــــم را

من از منت حکیم این زمانه می گریم

میان دریایـــــم و شکسته کشتی عشقم

به امید دیدن ساحل کــــرانه می گریم

حذری کن (کیان) زمه رخان وبنویس

به لیلی وساراعشق جاودانه می گریم

بـــ✿ــــツــــ✿ــــلآ چهارشنبه 11 دی 1392 ساعت 04:13 ب.ظ

سلام هنگامه عزیز
مرسی از حضور گرم و پر انرژیت
گفتم از ادب به دوره بدون خداحافظی برم
بخاطر مشکلاتی که بوجود اومد مجبور به حذف وبلاگ شدم
دل کندن ازش واقعا سخت بود برام
بخصوص لینکایی که داشتم
حلالم کن دوست عزیز
بتونم بهت سر میزنم
برام دعا کن هنگامه جان
ایشالا همیشه قندون لبت پر لبخند باشه
خدانگهدارت

سلام عزیزم

مممممممممممم م من نمیدونم چی بگم

ایشالا هر جا ک هستی سبز باشی و شاد آآآآآآآآآآآمین :راضی

بخدا میسپارمت ب امید دیدارحتما بیا دوست من خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد