دلنوشته


گروه سرگرمی ROZANEH

هی میگن تو  فعالبت نمیکنی


شما قضاوت کنید...


اولا ک میخوابم تازه شم از خواب بیدار میشم


صبحونه ک نه ولی ناهار صبحونه میخورم


 دست و صورتم نمیشورمیکسره دوش میگیرم ..مسواک ک خیلی سخته میزنم


آرایش و مو شونه کردن لباس پوشیدن


شوکولات میخورمبعدش بستنی


پای تی وی یا لب تاپ میشینم کلی با برو بچ کامنت باری میکنم


یا مهمونی و با دوستان دور هم جمع شدن


 میوه میخورم پفیلا میخورم و بعدش یه لیوان شیرقهوه


خسته ک شدم میشنم شام اول و میخورم بعد دوباره پای تی وی یا نت


شام دوم و ساعت 3 نیمه شب میخورم و پای نت میشینم یا زورو نیگاه میکنم


بقیه اش و  دیگه نمیگم عاخه خیلی فعالیت میشه دیگه خسته میشم از این همه فعالت


حالا عباس کچل چکار میکنه یه کار خونه و یه کم کار بیرون


یه مقدارم پیاده روی میکنه هی میگه خیلی فعالیت دارم 

شعر


من و تو قصه ی یک کهنه کتابیم . مگه نه؟
یه سوالیم ، یه سوال بی جوابیم . مگه نه؟


یه روزی قصه ی پرغصه ی ما تموم میشه 


آخرش نقطه ی پایان کتابیم . مگه نه؟


پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد 


وای بر ما که رو آب مثل حبابیم . مگه نه؟


کی میگه ما با همیم ، ما که با هم جفت غمیم 


دو تا عکسیم و به زندون یه قابیم . مگه نه؟


ای خدا ابر محبت چرا بارون نداره 


آسمون خشکه و ما تشنه ی آبیم . مگه نه ؟


کار دنیا رو که چشمم دیده بود گفت به دلم 


ما دو تا پنجره ی رو به سرابیم . مگه نه . مگه نه ؟

 

اگه تا دامن خورشید خدا هم برسیم

آخر از بوسه خورشید کبابیم مگه نه؟





بیژن سمندر...عشقه والابوخودا