خوب حالا بزار ببینم دیگه از کجاش میتعریفه ( یهنی نعریف میکنه)
از چشاش بیاید بیرون دیگه خوب نی خیلی بهش زل بزنید والابوخودا
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشینش
برتنم کی مانده از او یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه میدانم سر انگشتش چه کرد....... یکی بگه چکار کرده
در میان خرمن گیسوی من ..... آهان
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتش شد به دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسانم گرفت
گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
برسرم بارید باران گناه
مست بودم ،مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بسکه رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کردم ، چه می دانم که بود...... وا خاک بچوم بعد این همه..... تازه نمیدونه کی بوده
مستیم از سر پرید ، ای همنفس
بار دیگر پر کن این پیمانه را
خون بده ، خون دل آن خود پرست
تا بپایان آرام این افسانه را........
خوب شد به جاهای دیگه نرسید تو همین چشم لبان چی ها شد نمیدونم چی میشد ولابوخودا