شراب و خون

ی کتاب از فروغ البته بدون سانسورش و توی شیراز خریدم که ی شعرش و میخوام آپ کنم 


نیست یاری تا بگویم راز خویش


ناله پنهان کرده ام درساز خویش


چنگ اندوهم ، خدا را ،زخمه ای 


زخمه ای ، تا برکشم آواز خویش


بر لبانم قفل خاموشی زدم


با کلیدی آشنا بازش کنید


کودک دل رنجه دست جفاست


با سر انگشت وفا نازش کنید


پر کن این پیمانه را ای هم نفس


پر کن این پیمانه را از خون او


مست مستم کن چنان کز شور می


باز گویم قصه افسون او


رنگ چشمش را چه میپرسی ز من ( قهوه ای بود )


رنگ چشمش کی مرا پایبند کرد


آتش کز دیدگانش سر کشید


این دل دیوانه را در بند کرد



حالا تا چشمش و داشته باشید تا بعدا به جاهای دیگه برسیم والابوخودا

بازگشت

سلام من از مسافرت برگشتم الان کاملا مشهوده مسافرت خیلی خوش گذشت جای شما خیلی خالی


اول رفتیم شیراز ( من یه خرید نیمه کاره داشتم باید انجام میدادم )رفتم شاهچراغ وای خیلی کیف داد ا


اما موقع ورود که راهم نداند گفتن چادر سر کن و جوراب بپوش منم گفتم وا این همه زن دارن بدون جوراب میرن


به من میگی جوراب بپوش خانمه گفت شما فرق میکنه باید بپوشی


دیگه خودتون بفهمید برای چی چقدر چادر بهم میومد والابوخودا


هوا خیلی گرم بود دکی دوست رضا گفت برید یاسوج خیلی عالیه ما هم چون بچه حرف گوش کنی بودیم رفیتم وااااااااااااااااااااااای چه هوایی آدم کیف میکرد ..سی سخت و کوه دنا رفتیم آآآآآآآآآآآآآآی سرد بود آآآآآآآآآآآآآآآآآآی زیبا بود


 بود دیگه توضیح نمیدم خودتون برید سرچ کنید و ببینید چه جایی هنگامه رفته


بعد اصفهان اما این دفعه قسم میخورم الی جان سمعک گذاشتم ولی هر چی گفتم الی خیلی گلی بازم جواب ندادی


منم رفتم زاینده رود زیر سی و سه پل توی آب راه رفتم و قل میخوردم و جیغ میزدم و مردم



یه زن تپل با شلواز کوتاه قل قل میخورد و جیغ میزدو قهقهه هنگامه ای میزد


یهو خانمه گفت با این نی نی که توی شکمت داری دختر چرا اینکارها را میکنی


مدیونید اگه فک کنید من چاقم خانمه فک کرده من حامله ام منم خودم و از تنگ و تا نداختم


 و ادای حامله ها را در آوردم..بعد سوار قایق شدیم و آآآآآآااای هنگامه اذیت کرد


بیچاره عباس کچل و پدرش و در آوردم دیگه اون چندتا موهاشم ریخت


بعدآ عکس میزارم و بقیه تعریفات