شوهر

دختری کرد سوال از مادر


    که چه طعم و مزه دارد شوهر

   

   این چنین چون بشنید از دختر


         اندکی کرد تامل مادر  


  گفت :بدو صحبت محض


   گر بگویم مزه اش شیرین است


                             

    یا غم شوم روانش یابد


 یا بلا فاصله شوهر خواهد


زین جهت گفت بدو کی زیبا


ترش باشد مزه ی شوهر ها


دخترک در تب و در تاب افتاد


گفت :مادر دهنم آب افتاد


حالا شیطونی عسلکم .....تازه جواب مریمی که بغل میخاد



شعر

هیچ کس از حال ماپرسید ؟نه

هیچ کس اندوه مارا دید ؟نه

هیچ کس چشمی برایم تر نکرد

هیچ کس یک روز بامن سرنکرد

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هرکه با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست

حال من از این آن پرسیدنی است

گاه بر روی زمین زل میزنم 

گاه بر حافظ  تفعل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

مازیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

می رسد روزی که بی هم می شویم 

یک به یک از جمع هم کم می شویم

می رسد روزی که ما  در خاطرات

باعث خندیدن و غم می شویم

که گاهی یاد مان کن ای رفیق

می رسد روزی که بی هم می شویم