شعر


این و باران برام فرستاده یه شعر از قیصر امین پور  خیلی خوشم اومد دلم طاقت نیاورد دو روز


دیگه آپ کنم عاخه خیلی خمشله بوخودا


کــودکــی هــایــم اتــاقی سـاده بود


قــصـه ای ،دور اجـاقــی سـاده بود


شـب کــه مـیشـد نـقــشـها جـان مـیگـرفت


روی سـقـف مـا ،کـه طـاقـی سـاده بـود


مـیـشـدم پــروانـه خـوابــم مـی پـریـد


خــوابــهایـم اتـفـاقـی سـاده بـود


زنــدگـی دسـتـی پـر از پـوچـی نـبود


بـازی مـا جـفـت و طـاقی سـاده بـود


قـــهــر مـیـکــردم بــه شــوق آشـتــی


عـــشــق هـایـم اشـتـیـاقـی سـاده بــود


ســاده بــودن عــادتـی مــشـکــل نـبـود


سـخـتـی نـان بــود و بـاقــی سـاده بـود...

 *

 *

 * 

قیصر امین پور

شعر



ساقیا برخیز تا هنگامه ای بر پا کنیم


آتشی در جان این عشاق بی پروا کنیم


جامی از آن باده ی گلگون به کام ما بریز


تا خیال آسوده امشب از غم فردا کنیم


یا که از آن ساغرلبهای دُرد آلود خویش


چرعه ای ده تا دوای این دل رسوا کنیم


مطربا بنشین بزن چنگی به چنگ دلفریب


تا ز شور دلکشت عشّاق را شیدا کنم


مهلتی ای پیر مجلس تا زخیل مهوشان


شادی خلوت نشینان نو گلی پیدا کنیم


ای صنم بنشین به هر مویت شکایت سر کنم


باید امشب راز قلب خویش را افشا کنیم


بهر اندوه فراق خویش و بهر رنج اشتیاق


شاید ار از چشمه ی دل دیده را دریا کنیم


چشم ما خوناب شد تا در جدال قلب تو


کارگر این سوزن مژگان به آن خارا کنیم


امشب است آن شب که دور از ناله ی مرغ رها


چشم بر چشمان زبان عشق را گویا کنیم


شعر از رها  (محسن علی بیگی)


اینم بخاطر اسم هنگامه اولش بود انتخاب کردم والابوخودا