شعر ربوده شده از بیخ وبن

داده ام  چشم  تو را  حل  معما بکنند

برق چشمان تو را عکس تماشا بکنند

 

داده ام عکس تو را قاب کنند رو دیوار

گفته ام عطر تو را بوی دو دنیا بکنند

 

داده ام موی تو را تار دو تارم بکنند

بزنم از  بر  تو   ساز به غوغا بکنند

 

داده ام حاشیه ها حک بشوند از نامت

دفتر  شعر  به  نام  تو  هویدا  بکنند 

 

لاجرم دست به دست غزلی باید داد

تا  غزل  را  به  نگاه  تو  مصفا  بکنند


......................................................


شعری گ ربودم از محمدحسام..(آقای پریشان )

 

شعر

برای اینکه پا تا سر، بگیرم باز بویت را

 

به خود پیچیده ام محکم، تمام شب پتویت را

 

اگرچه جای تو خالیست اما در هوای تو

 

به جای تو درآغوشم گرفتم آرزویت را

 

نمی خواهم خرافاتی شوم ،طاقت نمی آرم

 

بسوزانم برای دیدن تو، تار مویت را!

 

خدا داند به پایِ قافیه...هرگز! چه می دانم

 

هوس کردم ببوسم بارها زیر گلویت را!

 

تو را در خواب می بینم که با من...، آه می ترسم!

 

مبادا حرف بیجایی...! مبادا آبرویت را...!


..................................


اینم ربوده شده از وبلاگ شاعرانه با عشق