ستاره

دیشب داشتیم با ستاره ورق بازی میکردیم


با اسم میوه هابه ستاره میگم تو اسمت چی باشه الهی قربونش برم


میگه آلوچه ووووبعد با یه نازی میگه وای مامانی گفتم آلوچه خیلی دلم توت فرنگی خواست


یعنی من موندم این دو میوه چه ربطی به هم داره از دیشب فکرم مشغوله


فک کنم استعدادش به داییش رفته والا بوخودا

نامرد تمام

اول خجالت                                                                              بازم یه کم خجالت


بعد امروز مامی زنگ زد میخواد بیاد پهلوم


تا وقتی که مامی نیومده بود من داشتم وبنوردی میکردم و یه آهنگ توپ گذاشته بودم


و داشتم حض میکرد دلم


بعد گفت چی میخوای برات بخرم من ..شیشه ام و گم کردم برام بخر


وقت مامی اومد من با ناز و لوس کردن شدید به مامی گفتم جای اندوسکوپیم درد میکنه


اونم خیلی ناراحت شد و قربون صدقه رفت و هی لوسم میکرد شدید شدید


من که دستام و بهم قلاب کرده بودم و هی خودم و تکون میدادم..ااااااااااااااااااایییییییییییش


شیشه ام را برداشتم و قایمش کردم تا عباس کچل نبینه


 رفتم توی تختم و خرسم و هم بغل کردم و خوابیدم


با صدای مامی بیدار شدم غذا آماده ست گلمعزیزمبیارم برات توی تختخوابت


منم قند تو دلم آب میکردم کیلو کیلو خوب خیلی حال کردم


کاشکی یه کم این عباس کچل یاد میگرفت


اون فقط میگه خانم غذا آماده ست


اما وقتی مامی رفت این وجدان نامرد هی میزنه توی سرم


تق و تق ومیگه نامرد آخه  به این مامی بیچاره


چکار داشتی اینقدر اذیتش کردی این که دیگه عباس کچل نبود خوووووووو


میخوام بگم شرمنده ام اما نمیتونم چون نیستم خیلی هم ذوق مرگ شدم