مسافرت رضا آخ جون سوغاتی

وای رضا پسرم امروز رفت مشهد بسلامتی


بچه ام باز افسردگی گرفته هفته ی دیگه هم میخواد با پدریش ایشالا بره


نمیدونم چرا این پسر از قم تکون نمیخوره والابوخودا


الان من از ذوقم نشستم پای نت دیگه امشب با هم کل کل نداریم فقط باید شوهری را پیچوند


منم دیروز تا این خبر را شنیدم  رفتم حمام  آخه خیلی خوب میشه صدام توی حمام



از ناراحتی زدم زیر آواز






بازم آفتاب غروب کرد و شب اومد


به جون خسته ام بازم تب اومد


بازم از لاله ی خونین قلبم


خدای بانگ با رب یارب اومد


شب اومد باز و شب اومد باز و شب اومد


بجون خسته ام بازم تب اومد



وایی این هیفا نمیزاره ببینم چی مینویسم



هوا تاریک و چراغم سوت و کوره 


تنم داره میسوزه مث کوره


خدایا یار من کی برمیگرده


آخه این از خداوندی بدوره


دیدم چقدر دارن تشویق میشم آخه همسایه ها کارمندن و همگی تشریف آورده بودن منزل


چه کج دار و مریضی دارم امشب


چه درد لاله خیزی دارم امشب


خدایا این حبیبه یا طبیبه


چه مهمون عزیزی دارم امشب


همه چی داره قاطی میشه چون الان رفت روی یه آهنگ دیگه خیلی قاطی میکنم


چون من حساسم به شعر های انتخابیم


به هر حال همسایه های عزیزم از حال اینجانب کاملا خبر دار شدن


و مورد تشویق و تحسین قرار گرفتم


حسین پناهی


به خانه میرفت


با کیف و کلاهی که بر هوا بود



چیزی دزدیدی ..............مادرش پرسید:



دعوا کردی باز ..................پدر گفت:



و برادرش کیفشو زیر و رو میکرد بدنبال آن چیزی که در دل نهان کرده بود....



تنها مادر بزرگش دید گل سرخی را در دست فشرده ی کتاب هندسه اش ...


و خندیده بود