-
من
دوشنبه 13 آذر 1391 13:19
دل کنده ام از عالم دل بسته ام به ساقی صبرم زیاده ام بود عمری نمونده باقی اینم توصیف حال من هفت سین برای جوووووونا
-
شعر طنز
دوشنبه 13 آذر 1391 06:44
هفت سین خانمها خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن : کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن ! ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل ! خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال ! هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو غیـــــــر خرج عیـــــد و ... غیــــر از رختِ نو "سین" یک ، سیّاره...
-
دکتر
یکشنبه 12 آذر 1391 16:40
دیروز نوبت دکترم بود البته یکی از دکترهام صبح که داشتم آماده میشدم (بزارید یه سر به غذام بزنم برمیگردم مینویسم ) بله داشتم میگفتم میخواستم کفش انتخاب کنم که یهوووووووووووووویی چشم به چکمه هایی که سال 82 از مکه آورده بودم افتاد همه ی کفش های پاشنه دارم را بیرون دادم بجز این دلم نیومد حتی به دخترم سارا بدم ببخشید خوب...
-
تصادف
جمعه 10 آذر 1391 21:14
دیروز بهم خبر دادن دوستم توی بیمارستان بستریه گفتن با موتور بودن ملیحه و شوهریش با دوتا از دوستام قرار گذاشتم بریم عیادت آخه شنیده بودم بد جوری افتاده از زوی موتور.... خیلی نگرانش بودم ......وقتی رفتیم دیدنش ..ازش پرسیدیم چی شده فقط خندید من .....ماشین بهتون زده مریض.... نه دوستم ..شما زدین به ماشینی چیزی مریض... نه...
-
شیشه
پنجشنبه 9 آذر 1391 16:23
شیشه شییشه ای می شکند......یک نفر می پرسد ،که چرا شیشه شکست؟ یک نفر می گوید:شاید این رفع بلاست،دیگری می گوید : شیشه پنجره را باد شکست؟ دل من سخت شکست هیچ کس ،هیچ نگفت، غصه ام را نشنید، قلب من ازشیشه ی یک پنجره هم کمتربود ؟
-
شوهریم
چهارشنبه 8 آذر 1391 15:31
یه روز شوهریم جو گیر شده بوده و هی از خودش تعریف میکرد که به به چه چه چقدر من خوبم ازین حرفای مردانه و از بدیهای من ،منم اولش هیچی بهش نگفتم گفتم ببینم تا کحا پیش میره اونم گفت و گفت تا اینکه من بعله رگ شیطونیمون تکون خورد یه جورهایی و خیلی مظلومانه بهش گفتم :نمیدونم من به درگاه خدا چه خوووووووووووبی کردم که خدا تورو...
-
خواستگار
چهارشنبه 8 آذر 1391 01:42
امشب این کامنت را واسه ی همه ی دختر خانمهای وبم گذاشتم خدا کنه کسی ناراحت نشه ... دلم خواست یه کم شوخی کنم ...نمیدونم یه چیزی توی دلم ول ول میکرد وقتی این نوشته را دیدم توی وب....به خدا یادم رفت کجا خوندم حالا این نوشته شنیدم ﺟﻤﻌﻪ ﺭﻓﺘه بودی ﮐﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﺯﺩی: ـــ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟ ﺑﻌــﺪ ﺷﻨﯿﺪی: . . . . . . . .........
-
دل نوشته
سهشنبه 7 آذر 1391 02:07
چشمی به هم زدیمو دنیا گذشت دنبال هم امروز و فردا گذشت دل میگه باز فردا رو از نو بساز ای دل غافل دیگه از ما گذشت........ ببینید من توی دنیای حقیقی احترام بهم میزارن بیشتر ازاینی که لایقش باشم .... ودوستای زیادی هم دارم اما خودتون میدونید یه حور دیگه است.. ولی دوست دارم دوستانه باهام رفتار بشه چه دختر چه پسربا اینکه...
-
برف
دوشنبه 6 آذر 1391 12:11
ما اوایل زندگی خونه مادر شوهریم میشستیم چه آتیشی با خواهر شوهری بود که نسوزوندیم.. طبقه پایین هم مستاجر داشتیم .... حیاط مشترک بود... یه روز برف سنکینی اومد ماهم با خوار شوهری رفتیم یه آدم برفی درست کردیم اندازه خودمون آخه اونم چاقه..... عصر بود و هوا تاریک شد که تمامش کردیم...اون زمان موقع جنگ بود .... خیلی خیلی...
-
عشق
شنبه 4 آذر 1391 12:50
در گلستانی به هنگام خزان ره گذر،بود یکی تازه جوان.قامتش رعنا،صورتش موزون ، چهره اش ،چهره اش اما غم زده از درد درون . نشست و درد دل با چمن آغاز نمود،گفت:آن دلبر بی مهر و وفا ،دوش می گفت به جمع رفقا، در فلان جشن به دامان چمن هر که خواهد که برقصد با من ، در دل سنگ کند آماده گلی سرخ و قشنگ. وای به من ....عاشقم! بلبلی بر...
-
شعر
جمعه 3 آذر 1391 16:04
خوشا از دل نم اشکی فشاندن به آبی آتش دل را نشاندن خوشا زان عشقبازان یاد کردن زبان را زخمه فریاد کردن خوشا از نی، خوشا از سر سرودن خوشا نی نامه ای دیگر سرودن نوای نی نوایی آتشین است بگو از سر بگیرد، دلنشین است نوای نی، نوای بی نوایی است هوای ناله هایش، نینوایی است نوای نی دوای هر دل تنگ شفای خواب گل، بیماری سنگ قلم،...
-
عمو جان
جمعه 3 آذر 1391 00:22
یه روز میخواستیم بریم عروسی دختر عمه ام .....عمو جان از تهران که اومدن تشریف فرما شدن خونه ی ما .... موقع رفتن همه آماده شدن از جمله عمو جان ...عمو را داشته باش ادکلن زد...موهاش و سشوار کشید ...کرم به صورت و دستش زد ....لباس پوشید...کروات زد... گفت : آماده ام بریم ......همه به عمو اینطوری نگاه کردن کفشم پوشید...
-
مست
سهشنبه 30 آبان 1391 21:39
وقتی از چشم تـــــــــو افتـــــادم دل مستـم شکست عهد و پیما نـــــی که روزی با دلت بستـــم شکست ناگهان- دریـــــا ! تو را دیـــــدم حواسم پـــــرت شد کوزه ام بــی اختیــــــار افتـــــاد از دستــم شکست در دلم فریــــاد زد فرهــــاد و کوهستــــان شنیـــــد هی صدا در کوه،هی"من عاشقت هستم"شکست بـــعد ِ تــــو...
-
حرف
سهشنبه 30 آبان 1391 21:35
حرف ها دارم اما... بزنم یا نزنم؟ با تو ام! با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟ همه ی حرف دلم با تو همین است که «دوست...» چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
-
مادر زن
دوشنبه 29 آبان 1391 11:32
پریشب خونه دامادم دعوت داشتیم با خوانواده میدونید چه حسی بهم دست داد حالا یه کم شیطونی فک کنم دامادم داش پیش خودش یه شعری زمزمه میکرد حالا شعر این شعر را باید با سوز دل خوند شنیدم سر خر میاد داره بابام در میاد شنیدم مادر زنم داره از سفر میاد خبر آوردن برام یه مشت کور و کر شل میاد میدونه سرم شلوغه سر برج وفت حقوقه...
-
زربشت
یکشنبه 28 آبان 1391 16:57
از زرتشت پرسیدند زندگی خود را بر چه بنا کردی؟ گفت : چهار اصل 1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم 2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم 3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم 4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
-
ذکر خدا
شنبه 27 آبان 1391 09:53
یه روز میخواستم برم خونه برادرم البته دعوت داشتم اینم از قبل بگم که زن دادشم همش میگفت وقتی میرم بیرون همه عاشق بجه هام میشن و هی ازشون تعریف میکنن خوب زنگ زدم ماشین اومد خواستم سوار شم (آقا شوفره به قول ستاره) گفت ماشا الله ( متلک برادران اهل ایمان) خوب ما هم نشنیده گرفتیم و سوار شدیم...بعد از چند ثانیه دوباره تکرار...
-
شعر
جمعه 26 آبان 1391 11:40
کلبه ام پنجره ای باز به دریا دارد خوب من , منظره خوب تماشا دارد ساختم آینه ای را به بلندای خیال تا خودت را به تماشای خودت وادارد راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است که به اندازه صد فلسفه معنا دارد گوش کن , خواسته ام خواهش بی جایی نیست اگر آیینه دستت بشوم جا دارد چشم یک دهکده افتاده به زیبایی تو یعنی این دهکده , یک...
-
شعر
چهارشنبه 24 آبان 1391 16:00
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق به قول مفتی عشقش درست نیست نماز در این مقام مجازی به جز پیاله مگیر در این سراچهی بازیچه...
-
دختر عمه
سهشنبه 23 آبان 1391 14:00
نعره هیچ شیری خانه چوبی را خراب نمیکند من از سکوت موریانه ها میترسم دختر عمه ام این و برام فرستاده خیلییییییییییییییی گله امروز حس عجیبی دارم دوست دارم دوست دارم با دخملی هاشیطون مث عسل ، باران ،مریم سادات و بقیه برم زیر بارون الان تنهایی بودم خیلی خوب نبود من دخملی
-
فوتبال
دوشنبه 22 آبان 1391 14:37
آقا شهاب فوتبال باززززززززززززز پسر منم اول خیلی استعداد داشت و دوست داشت بازی کنه اماااااااااااااااااا وقتی تو مدرسه فوتبال میکردن و پسرم دروازه بان بود گل میخورد تیم خودشون بهش میزدن مقداری تمرین کرد با دایی جانشان بهتر شد یه روز دوباره اومد دیدم باز م کتک خورده گفتم دوباره گل خوردی گفت :نه تمام توپ هارو گرفتم تیم...
-
نخ
شنبه 20 آبان 1391 22:50
رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیز تر ز تمام دلم نبود ای پاره ی دلم که بریزم به پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه تو در خاک هم دلم به هوای تو می تپد چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو همبازیان خواب تو خیل فرشتگان آواز آسمانیشان لای لای تو بگذار با تو عالم خود...
-
مادر
شنبه 20 آبان 1391 02:53
این دنیای مجازی چه دنیای خوبیه اولش فک نمیکردم اینقدر شیرین باشه ... الان میبینم همه مث یه خونواده شدیم تو غم و شادیهای هم شریکیم میبینم با شیطنت مریم سادات یا عسل دخملی و نازی منم به وجد میام ...از حاضر جوابی مریمی و الی کیف میکنم....از آجی گفتن ناهید و فرشته و.و. خر خر میشم انگار که خواهری راست راستی دارم یه چیزی تو...
-
دوست
جمعه 19 آبان 1391 08:24
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هرکسی می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند شرط وارد گشتن شست و شوی دلهاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم روی آن با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه ی ما اینجاست تا...
-
شعر
چهارشنبه 17 آبان 1391 18:24
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین و یأس ساده و غمناک اسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت ساعت چهار بار نواخت امروز روز اول دی ماه است من راز فصلها را میدانم و حرف لحظه ها را میفهمم نجات دهنده در گور خفته است و خاک...
-
ازدواج قسمت اول
سهشنبه 16 آبان 1391 10:19
تا به حال به ازدواج فک کردین؟؟؟ خو بزارین یکم از ازدواج خودم بگم تا درس عبرتی باشد برای آیندگان من13سال و...(.نه بزاربگم14 که احساس بزرگ شدن داشته باشم)بودم که عباس کچل که البته اونموقع مو داشت به خواستگاری من اومد.. تحقیق و بقیه کارهاش بی خیال اصل و بچسب. ما که دیدیم دیگه ایندفعه داره جدی میشه قند تو دلمون آب میشد هی...
-
بازم ستاره
دوشنبه 15 آبان 1391 01:28
ستاره باززززززززززززززززززززم ستاره هر وقت میخاد بره بیرون باید خیلی مرتب باشه و همیشه لباسهای کوتاه تنش میکنیم و موهای درست کرده و پاهای لخت..بازم سوار تاکسی که میشدن به قول خودش آقا رانندها بهش میگفتن ناز نازی ، خوشگلی، عسلی، گوگوری مگوری و از این حرفا امروز اومدنه خونمون با چادر نماز و تیپ اسپرت .... که اقا راننده...
-
شعر
شنبه 13 آبان 1391 01:59
مرگ من روزی فرا خواهد رسید : در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ی زامروزها، دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از...
-
بهترین پسر دنیا
جمعه 12 آبان 1391 11:01
سلام دوستای گلم امروز میخوام براتون بهترین پسر دنیا بهتر بگم زیباترین گل دنیا رو معرفی کنم البته همه شما میشناسیدش و دوسش دارید میدونم که اینکاره دله! تقصیر دل نیس به خدا چشمایه رضا خوشگله عه اسمش رو لو دادم بله خوشتیپترین و بهترین همین اقا رضای خودمه که نمیدونم از خوبیاش چی بنویسم و فقط میتونم بگم محشره پ1: رمز...
-
خدا 2
پنجشنبه 11 آبان 1391 12:57
تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه در یک روستا خانه ای دیدیم خوب و آشنا زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا خانه خوب خداست ! گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند با وضویی دست و رویی تازه کرد با دل خود گفتگویی تازه کرد گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست اینجا در...